مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خواستگاری از خانواده انقلابی‌نما (قسمت دوم)
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خواستگاری از خانواده انقلابی‌نما (قسمت دوم)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01




اتاق، کوچک بود. کفش زیلوی آبی پهن کرده بودند. دو پشتی جگری در سمت راست و چپ اتاق گذاشته بودند. کنار پشتی سمت راست، لپ‌تاپش را گذاشته بود روی یک میز کوتاه. از همان‌ها که ملاهای مکتب‌خانه‌ها جلوی‌شان می‌گذاشتند. از اسپیکر لپ‌تاپ هنوز سلام فرمانده پخش می‌شد. یک پاکت فریز پر از خاک به دیوار چسبانده بود. رویش نوشته بود: «مناطق عملیاتی فکه» کنارش یک نارنجک عمل‌نکرده بود و کنار نارنجک عکسی از جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان. بیشتر یادواره شهدا بود تا اتاق خواب. صدای اسپیکر کامپیوتر را قطع کرد. روسری‌اش، چفیه‌ای مشکی بود. خودش بحث را شروع کرد: «این واسه عمومه. جانبازه. تو خواستگاری‌هام سر می‌کنم» چفیه خیلی نو بود. این نشان می‌داد یا عمویش اخیرا جانباز شده یا من اولین خواستگارم! خودش مدیریت جلسه را به دست گرفت. به خلاف دیگر جلسات خواستگاری که معمولا من می‌پرسیدم و طرف مقابل جواب می‌داد، اینجا او بازجو بود و من متهم! خیلی قاطع گفت: «شروع می‌کنم» کاغذی از لای کتاب نظام سیاسی اسلام مرحوم مصباح یزدی را که روی طاقچه و کنار قرآن بود برداشت. لحظه‌ای به آن نگاه کرد و نخستین سوال را پرسید: «شما مقلد کی هستید؟» خدای من! مرجع تقلید من چه ربطی به تفاهم و عدم تفاهم ما دارد! پرسیدم: «ببخشید میشه سوال‌تون رو تکرار کنید؟» با لحنی شمرده، طوری که انگار دارد با یک گاو نر زبان‌نفهم حرف می‌زند پرسید: «عرض کردم شما مقلد کی هستید؟» معلوم بود مقلد رهبری است اما اگر می‌گفتم مقلد ایشان نیستم احتمالا واکنش تندی نشان می‌داد. از طرفی نجات، در صداقت است. دل را به دریا زدم و صادقانه گفتم: «آیت الله سیستانی» ابروهایش را به نشانه تعجب بالا انداخت. انگشتان دستش را در هم فشار داد. صدای ترق تروقش آمد. به نظر می‌رسید دارد برای اولین سیلی آماده می‌شود! چرا؟ سیستانی که جامع الشرایط است و با انقلاب هم بد نیست. دستانش را از هم باز کرد و ابروهایش سر جای خود برگشت. با لحنی عاقل اندر گاو گفت: «عجب! من فکر کردم شما انقلابی هستید.» فایده‌ای نداشت. توپخانه را روشن کرده بود و می‌زد. بهترین دفاع هم که حمله است. بنابراین با شجاعت گفتم: «از نظر شما کسی مقلد آقای سیستانی باشه ضد انقلابه؟» گفت: «نه ولی معلومه انقلابی نیست. مگه میشه کسی آقا رو ول کنه بره سراغ کس دیگه. بگذریم. سوال بعدی: شما صحبت‌های مقام معظم رهبری رو از چه طریقی دنبال ...» نگذاشتم سوال را کامل کند: «از طریق اینترنت» و بعد پقی زدم زیر خنده. ابروهایش به هم گره خورد. چشم‌هایش ریز شد و دستش را به هم فشرد. گفت: «مگه من با شما شوخی دارم؟» خنده روی لبم خشک شد. خودم را جمع و جور کردم و جدی گفتم: «نه عذر می‌خوام» با ابروی گره‌شده ادامه داد: «بار دیگه حرفی بزنی که بوی توهین به عقاید منو بده از خونه پرتت می‌کنم بیرون. البته بعد از شکستن دست و پات» تا سی ثانیه سکوت معناداری حاکم شد. می‌دانستم حرف بزند عمل می‌کند. کسی که در اتاق خوابش نارنجک ‌دارد لازم باشد دست ضد انقلاب را می‌شکند. اصلا خبری از لطافت دخترانه در او نبود. روی تخت خوابش ملحفه سبز پررنگی پهن بود. از همان رنگ که نیروهای نظامی می‌پوشند. خودش هم شلوار پلنگی پوشیده بود. به نظر می‌آمد آماده است به عملیات خوانده شود. به شمایلش می‌خورد سابقه حضور در سوریه را هم داشته باشد. خدایی با آن هیبت، البغدادی هم باشی زهره می‌ترکانی! در همین فاصله، مادرش دو رانی پرتقال خنک آورد. خیلی لازم بود. داغ کرده بود و باید آرام می‌شد.  ادامه دارد ...


نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما