مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خواستگاری ؛ قسمت چهارم
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خواستگاری ؛ قسمت چهارم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

خواستگاری - 4

مامانم صدام کرد: «پسرم بیا حاج آقا کارت داره.»
سراسیمه رفتم تو هال و گفتم در خدمتم.
حاجی: «رزاق بی حساب خداست. اوست که به هر جنبنده ای بی حساب و کتاب روزی می دهد. از ماهی های دریا تا ماهی های اقیانوس همه و همه نزد او روزی می خورند. اما به هر حال هر کاری وسایلی داره پسرم. درآمدت در ماه چقدره جوون؟»
من: حدودا یک میلیون و پونصد هزار تومن.
حاجی ماشین حساب رو گذاشت جلوش و عددو زد. پرسید: یارانه هم می‌گیرید؟
من: آره. دو نفر میشه 90 تومن.
حاجی: خوب روی هم رفته میشه 1590. حالا ما میگیم یک و ششصد. 400 تومن هم خونواده‌ات کمک کنن میشه دو تومن. درسته روزی رسان خداست اما به هر حال تلاش و کوشش ما هم لازمه. اصلا خدا خودش گفته من احوال هیچ امتی رو عوض نمی کنم مگر این که خودشون تلاش کنن.
من: من هم تلاش می کنم حاج آقا. کافیه بهم اعتماد بشه. یک و پونصد زیاد نیست ولی واسه شروع خوبه.
حاجی: خدای بزرگ شاهده قبل شما دو و پونصد می‌خواستن ندادم.
من: لابد دو و دویست خرید خودتونه!
حاجی: خجالت بکش. خانم این چه طرز بچه تربیت کردنه؟ مگه داریم معامله می کنیم. واسه من فقط مهم اینه که دومادام اخلاص داشته باشن. نور اخلاص مثل پروژکتور میمونه. همه تاریکی ها رو روشن میکنه.
من: البته مال شما بیشتر به چراغ قوه یازده دو صفر می‌خوره. خلاصه که اگه این جوری میخواهید برخورد کنید ما به تفاهم نمی رسیم. میریم جای دیگه/
حاجی: جوون مراقب جملاتت باش. خدا قهرش میگیره. مگه اومدی بازار؟ نه اینجا بازار مسلمینه و نه من کاسبم. 
مادر: حاج آقا تو رو خدا کوتاه بیایید. چیزی نگفت پسرم!
حاجی: حاج خانم. ریا نباشه خدایی نکرده ولی دوماد اول من نماز شب می خونه، بسته های غذا ناشناس در خونه فقرا می بره، از خوف الله اشک میریزه. این هم عکس هاش. ببین. (تصاویر کمک کردن دومادش به فقرا رو نشون میده)
من: حاج آقا جسارت نباشه من هم نقاط قوتی دارم. مثلا تحصیلات عالیه.
حاجی: دوماد اول من دکترای مهندسی گیاهان دارویی داره. تو چی؟
من: جدی؟ منم فوق لیسانس شالی کاری تو کویر دارم. پاشو بریم مامان. ما به توافق نمی رسیم. 
حاجی: معلومه نمی رسیم. چون شما با شیطان نفست به توافق رسیدی. منی که شبی صد رکعت نماز مستحبی مخلصانه می خونم کجا و شما کجا؟ به قول سعدی ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا؟
من: (پوزخند) به قول فردوسی ز سنگ سپهدار و چنگ سوار – نیامد دوال کمر پایدار! 
حاجی: خوب منظور؟
من: هیچی دیگه. مامان پاشو بریم. دو تا موز هم خوردیم حلال کنید. نکردید هم شماره کارت بدید امشب واریز می کنم خدمت تون. 
این رو گفتم و واسه همیشه از اون خونه اومدم بیرون و دیگه هیچ وقت پام رو تو خونه چنین آدم هایی نذاشتم.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما