چند نفری حلقه زده و گرم صحبت بودند. من و مادر را دعوت کردند به جمعشان. چند دقیقه ای کنار همشهری هایمان نشستیم. حرف از مریضی و دکتر و درمان بود.
لحن کلام و صداقت و بی ریایی یکی از خانم ها آنچنان مرا شیفته کرده بود که، کمتر به محتوای کلامش توجه داشتم. وقتی به خودم آمدم که از صمیم قلب و با اشک های جاری شده خدا را شکر می کرد.
در راه بازگشت از مادرم علت اشک و شکر گذاری آن خانم «خوش قلب» را سوال کردم.
مادر توضیح داد: «از نوه اش می گفت. مشکل حرکتی دارد. سه سال دارد ولی راه نیفتاده است. هفته ای سه نوبت می روند حرکت درمانی. پزشک ارتوپد یک ساعت پاهایش را ورزش می دهد. هر بار می روند فلان شهر و بیش از 100 هزارتومان کرایه آژانس می دهند. پسرش بیکار است و نمی تواند هزینه های کودکش را تامین کند. بیمه هم نیستند. خودش هزینه های نوه اش را با سبزی پاک کردن و قرض و وام تا حدی تامین می کند».
از حرف های مادر تعجب کردم.
- «فکر کردم از یک اتفاق خوب حرف می زد. پس گریه قصه پر غصه مریضی و بی پولی بود».
- «نه دخترم. برای بیماری نوه و هزینه های نداشته مالی گریه نمی کرد. می گفت این پسرم ما را جلوی دوست و دشمن خجالت داد. سه سال معتاد شد. البته ترک کرد. ولی چه فایده وقتی به خاطر
اعتیادش بچه اش مریض به دنیا آمده است. چه فایده وقتی به خاطر سوء سابقه کسی کار به او نمی دهد و شرمنده زن و بچه و فامیل است. خدا لعنت کند باعث و بانی این اعتیاد را».
سرتا پای بدنم از شنیدن توضیحات یخ زده بود. نمی گویم برای سربلندی خودت و شرمنده نشدن پیش زن و بچه ات، نمی گویم به خاطر سربلندی والدینت، نمی گویم به خاطر تباه نشدن آرزوهای دختری که
به تو دل می بندد، نمی گویم به خاطر زجر و مشکلاتی که یک عمر گریبان گیر کودکی بی گناه می شود، نمی گویم به خاطر نعمت های مختلفی که خدا به تو داد، نمی گویم به خاطر خشنودی خدا و اهل
بیت علیهم السلام، فقط به خاطر اینکه قرار است روزی بابا شوی یا بابا هستی، خواهش می کنم، دور مواد مخدر نوشیدنی، کشیدنی، بوییدنی، دیدنی و... خط بکش! خواهش می کنم.
خدایا حق با تو بود، مردی که عاشق تو نیست، بابا نمی شود، حتی اگر شناسنامه اش بابا باشد.