#خوشرویی_دام_محبت_است
شاخه گلی در گوشه ای از باغچه خانم کوچولویی در قلب زمین فرو رفته بود. تنها چند قطره ای آب به او می رسید. روزها و شب ها می گذشت و این شاخه گل از کاری نکردن ناراحت بود.
تا اینکه اتفاقی جدید افتاد. شاخه گل کوچک غنچه ای داد، روزها گذشت. این غنچه زیبا شروع به خندیدن کرد. یک روز پروانه ای زیبا در حال پرواز بود چشمش به این گل زیبا افتاد بر روی او نشست.
با خود گفت: چه گل زیبا و خوشرویی! چه دوست خوبی هستی! گل شنید. بیشتر خندید و زیباتر شد. پروانه گفت: از این پس می خواهم اطراف تو باشم. با هم دوستان خوبی باشیم.
گل خوشحالتر شد. شادی اش دگرگون شد. خنده های این دو و عطر گل به بقیه پروانه ها رسید. آنها نیز آمدند اطراف او جمع شدند.بر رویش نشستند، از محبتش استفاده کردند.
سخن به گوش یکی از زنبورها رسید که، گل با محبتی در باغجه خانم کوچولویی است که عطر بسیار دارد و هر چه قدر بخواهید محبت و شیره جانش را به شما خواهد داد.
زنبور خوشحال به سوی با غچه پرواز کرد. پروانه ها و زنبورهای بسیاری در اطراف او با خوشحالی در حال طواف بودند.
او هم به سمت گل رفت. از شیره جانش خورد که عسل شیرین بدهد. روزها گذشت و روزگار گل همین طور سپری می شد و از محبت و شیره جانش به زنبورها و پروانه ها می داد. تا اینکه یک روز خانم کوچو لو با دوستش به خاطر اسباب بازی میانشان شکرآب شد.دوستش قهر کرد و رفت. خانم کوچولو تنها ماند حوصله بازی نداشت. نمی دانست چه کار کند. خجالت می کشید از دوستش عذر خواهی کند .
به اطرافش نگاه کرد. یادش به گل داخل باغجه کوچکش افتاد. به سراغش رفت. گل را از شاخه جدا کرد. نزد دوستش رفت ، از دوستش عذر خواهی کرد شاخه گل را به دوستش داد و دوباره با دوستش آشتی کرد. مثل روزهای قبل به بازی های کودکانه خود پرداختند. خانم کوچولو از شاخه گل تشکر کرد که توانسته بود باعث محبت آنها شود.
شاخه گل خوشحال شد که توانسته بود با عطر و خنده های خودش افراد زیادی را به دام محبت بکشاند. رابطه دوستی را دوباره محکم و برقرار کند.
امام على علیه السلام: «البَشاشةُ فَخُّ المَوَدّةِ؛ خوشرویى، دام محبّت است..» تحف العقول، ص 202
با همراهی گروه تنها راه نرفته