اعتراف می کنم روزی که اعلام شد بخاطر کرونا کلاس ها، مجازی شده است از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. دانشجو شدن از شهرستان در دانشگاه های شهر، کار سختی است. مخصوصا نگاهت مادی باشد سخت تر هم می شود. بجای اینکه بگویی علم می آموزم؛ از محضر اساتید بزرگ بهره می برم؛ در آینده می توانم برای مردمان سرزمینم سودمند باشم؛ از همه مهمتر خدا علم آموزی را دوست دارد؛ شاید وسیله خدمتی شد به مردمان شیعه؛ در آشنایی با انسان های مختلف، فکرم باز می شود؛ حداقل ثمره تکاپو و تلاش، حس مفید بودن است و روحیه و انگیزه سالم می سازد و تندرستی و... خواهی گفت، به به نه خوابگاه می خواهد و نه کرایه، از توی رختخواب سر کلاسم، کسی کسی را نمی شناسد، غذا آماده و ... حالا این وسط خبر رسیده باشد برای شرکت در کلاس پهنای باندی هم محاسبه نمی شود و رایگان است، هم فال است و هم تماشا.
خواستم اقدام کنم برای دریافت این لطف بزرگ، گفتند شماره باید به نام باشد. از آنجایی که این یک سال به تن پروری عادت کرده بودم سر انگشتی حساب کردم؛ ببینم اقدام کنم به صرفه تر است یا اقدام نکنم خب اول که کد ملی و شماره به نام و دانشجوی کدام استان و خلاصه اطلاعاتم را می خواست، آن هم در حد شمسی خانم همسایه. بعد هم باید بسته بخرم و فعال کنم آنوقت می شود از این شرایط رایگان برای شرکت در کلاس استفاده کرد. هزینه بسته را که حساب کردم چیزی فراتر از آن پهنای باند استفاده نمی کردم، دقیقا نمی فهمیدم نقش این بسته هدیه چیست. به تراوشات ذهنی ادامه دادم؛ فضای مجازی که فعلا کلیدش در جیب امثال ترامپ است. یک بانک اطلاعاتی خوشمزه می شود و استفاده پهنای باند بیشتر و ... چند هیچ به نفع ایشان. از این کار سر باز زدم. صداقت هدیه بعضی ها هم شبیه حساب کتاب کردن من با تعطیلی کرونایی است. درست مثل خود کرونا تکلیفش نامشخص است. یک روز در هواست و یک روز روی میز. یک روز از دهان مردمان دُم می جنباند و یک روز الکل می خورند برای کشتنش. یک روز با گرما قتل عام می شود، یک بار تابستان موج می زند. سر از کار این هدیه و ویروس که در نیاوردم فقط می دانم این وروجک به حدی اهل دین و معنویت است که فقط مسجد و حسینیه و زیارتگاه ها و ماه رمضان و اعتکاف و ... سر و کله اش پیدا می شود. خوب شد مترو و جاده شمال و سفرهای ترکیه و ... پابرجاست که فضای عاری از کرونا هم وجود داشته باشد.
خدایا شکر که ما نمردیم و گوش های مخملی خود در آینه مسئولین دیدیم. خود را شناختیم و دانستیم چقدر به خودمان دروغ می گوییم.