ولی دانش آموز....
برای یک جلسه مهم به همه بچهها دعوتنامهای داده بودیم که بالای آن نوشته بود: ولی دانشآموز ........
روز جلسه رسول با پسری که بزرگتر از خودش به نظر میرسید به دفتر مدرسه آمد.
- چی میخوای رسول؟
+ آقا جلسه کجاست؟
- پدر یا مادرت که هنوز نیومدن!
+ مگه پدرومادرم باید میومدن؟؟
- نه پس! دعوتنامه دادیم با بچهها دورهم شاد باشیم!
رسول دعوتنامه را از دوستش گرفت و به ناظم نشان داد. با قیافه حق به جانب پرسید:
+آقا مگه ننوشتید ولی دانش آموز رسول امینی؟
+ مگه خودتون نگفتید ولی یعنی دوست؟ منم با دوستم اومدم. خداییش مصطفی بچه محل باصفاییه. امروز با اینکه خیلی کارداشت، مردی کرد و یه باردیگه اومد مرامش رو بهم ثابت کرد!
تکه پارههای دعوتنامه جلوی پای رسول، یعنی تیرش درست به هدف خورده بود!