مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب داستان محجبه شدن خانم بی حجاب ایرانی در زوریخ
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

کمانکش هستم. از تاریخ 29 شهریور 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 8 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
داستان محجبه شدن خانم بی حجاب ایرانی در زوریخ

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ پنج‌شنبه, 27 مهر 02

«خاطره ای از آقای محمدرضا خُرّمیان(آقای محمد رضا خُرمیان، قاری بین المللی قرآن و کارمند وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران) این چنین است: 
سال ۱۳۸۶ به شهر زوریخ که از شهرهای بزرگ کشور سوئیس است، دعوت شدم، در آنجا مسجدی هست به نام «امام علی علیه السلام» که متعلق به ایرانیان مقیم زوریخ است. این دعوت در ماه محرم الحرام بود.
بنده هر شب نماز جماعت مغرب و عشاء را اقامه می‌کردم و سپس چند دقیقه‌ای قرآن تلاوت کرده، بعد از آن حدود یک ساعت پیرامون علل قیام امام حسین علیه السلام و بعضاً احادیث اخلاقی سخنرانی می‌کردم.
پس از آن عزاداری و توسل و سینه‌زنی مفصل و روضه‌خوانی سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شروع می‌شد که خودم همه را می‌خواندم، پس از دعا و اتمام مراسم نیز، شام داده می‌شد.
در چندین شب متوالی وسط روضه خواندن متوجه شدم که در قسمت خانم‌ها که پشت پرده بودند، خانمی با صدای بلند گریه می‌کند و بعضاً جیغ می‌کشد و نعره می‌زند.
از آقای خیابانی که مسئول و گرداننده مسجد بود پرسیدم: آیا این خانم مشکلی دارد و یا مثلاً اولادش فوت شده که این طور گریه و ناله می‌کند؟
آقای خیابانی گفت: این خانم داستانی دارد که می‌گویم بیاید در دفتر مسجد تا خودش برای شما تعریف نماید.
آن خانم به دفتر مسجد تشریف آوردند. به او گفتم: شنیده‌ام که حال خوشی دارید، می‌خواستم ببینم اگر داستانی دارید برایم نقل کنید تا استفاده کنیم.
آن خانم گفت: من و شوهرم با دختر و پسرم حدود پانزده سال قبل برای زندگی به شهر زوریخ آمدیم. از روز اوّلی هم که آمدیم متأسفانه دینمان را کنار گذاشتیم. من حجابم را کنار گذاشتم و نماز و روزه و عبادات را هم دیگر به جا نیاوردیم. 
مادرم وقتی فهمید که من بی‌حجاب شده‌ام، مرتّب از تهران تلفن می‌زد و مرا نصیحت می‌کرد. مادرم با گریه می‌گفت: پدرت از وقتی که فهمیده تو بی‌حجاب شدی، نماز نمی‌خوانی و عبادت نمی‌کنی، دائماً گریه می‌کند و سر نمازها برایت دعا می‌کند که هر چه زودتر با خدا آشتی کنی.
پس از گذشت پانزده سال، امسال دو ماه به محرم مانده، شبی در عالم رؤیا دیدم که در سالنی هستم که مردها و زن‌های زیادی در آن جمع بودند. یک دفعه در سالن باز شد، آقایی آمد و با صدای بلند اعلام کرد: آقایان و خانم‌ها آماده باشید، الآن آقا امام حسین علیه السلام تشریف می‌آورند. 
طولی نکشید که در سالن باز شد و آقا امام حسین علیه السلام با جبروت و چهره‌ای بسیار زیبا و نورانی که من در عمرم شخصی به آن شُکوه و زیبایی ندیده بودم، تشریف‌فرما شدند. جمعیت، کوچه باز کردند، آقا آمدند و شروع به سلام و علیک با حاضران کردند. 
من در عالم خواب با خودم گفتم: ای وای بر من! من که حجاب ندارم، چطور با آقا روبرو شوم؟ حضرت که نزدیک من شدند، من دو دستم را روی سرم گذاشتم که جلوی آقا خجالت نکشم. 
وقتی حضرت نزدیک من رسیدند، من به ایشان سلام کردم. تا سلام کردم آقا روی مبارکشان را از من برگرداندند. یک لحظه ساکت شدم و نفس در سینه‌ام حبس شد. بعد، امام حسین علیه السلام فرمودند:

دخترم! ما به تو چه بدی کردیم که شما با ما قهر کردید؟

من دیدم هیچ جوابی ندارم؛ زیرا راست می‌گفت.
آن‌ها که به ما بدی نکرده بودند. ما خودمان به خودمان بدی کردیم و با این بزرگواران و با مکتب انسان‌ساز آن‌ها قهر کردیم.
در اینجا شروع کردم به گریه کردن
جیغ می‌زدم و مرتب می‌گفتم: آقا! غلط کردم، اشتباه کردم، جبران می‌کنم. 
سپس آقا امام حسین علیه السلام فرمودند: دخترم! اگر می‌خواهی عاقبت به خیر شوی و اگر می‌خواهی ما از شماها راضی شویم این گوشۀ عبای مرا بگیر
تا خم شدم و گوشۀ عبای آقا را گرفتم از خواب پریدم.
بعد از این ماجرای خواب، دو ماه است که باحجاب شد‌ه‌ام. 
دخترم هم باحجاب شده است. 
خودم و شوهرم نماز می‌خوانیم و با خدا و قرآن و پیامبر صلی الله علیه و‌آله و اهل بیت علیهم السلام آشتی کرده‌ایم
گریه‌ها و آه و سوزهای من از گذشته‌ام است که چطور پانزده سال در جهل و نادانی بودیم و چقدر مردها موی سرم را دیدند. گریه می‌کنم تا گناهانم پاک شود. 
به او گفتم: این که امام حسین علیه السلام شما را از ضلالت و گمراهی نجات داد، همه از دعاهای پدر و مادرت بوده، همیشه آن‌ها را دعا کن و مواظب خود و بچه‌هایت باش.

نقل شده از کتاب خاطره های آموزنده نوشته آقای ری شهری ص 84

http://www.cloob.com/u/akhodajoo/114767745/%D9%85%D8%AD%D8%AC%D9%91%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D8%AF%D9%86_%DB%8C%DA%A9_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%A8%DB%8C%26zwnj%3B_%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8_%D8%AF%D8%B1_%D8%B2%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AE_(%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما