مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب سفارش تولید داستان کوتاه با موضوع ماه مبارک رمضان
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

معراج هستم. از تاریخ 07 آبان 1393 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 229 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
سفارش تولید داستان کوتاه با موضوع ماه مبارک رمضان

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ شنبه, 26 فروردین 02

بسم الله الرحمن الرحیم

واکس، آش، افطار!

 

آفتاب از وسط آسمان طوری مغزم را هدف گرفته بود که هرلحظه احساس می‌کردم از سوزش و گرما، سلولهای خاکستری به زغال آماده جوجه! تغییر رنگ می‌دهند.

تند تند راه می‌رفتم تا زیر سایه‌بان ایستگاه اتوبوس کمی از هُرم خورشید در امان باشم. روی نیکمت نشستم. شالم را بازتر کردم تا بتوانم راحت‌تر خودم را باد بزنم. از بطری آبی که دستم بود، کمی نوشیدم. گوشی را از داخل کیفم بیرون آوردم تا خستگی‌ام را با وب‌گردی فراموش کنم. شاید بین این همه کانال و صفحه و گروه، چیزی برای رفع خستگی پیدا می‌شد.

همین طور که چشمم روی گوشی می‌چرخید، نگاهم به کنار ایستگاه اتوبوس روی زمین افتاد. بساط واکس و چندتا دمپایی پاره و ... . سرم را بالا آوردم. پسرکی 12 -13 ساله منتظر بود تا دستی به سروروی کفشهای خسته بکشد. پوست آفتاب سوخته و لبهای خشک شده‌اش داد میزد که در این هوای گرم، خیلی تشنه شده. بلند شدم و بطری را تعارف کردم:

  • چرا تو این گرما نشستی بچه! خوب برو یه سایبون پیدا کن. بیا این آب رو بخور گرما زده نشی حالا.

پسرک سرش را پایین انداخته بود. انگار دوست نداشت مرا ببینید. با دستش بطری را کنار زد و آرام گفت: ممنون آبجی. اگه خدا قبول کنه ما روزه‌ایم!

اصلا یادم رفته بود که ماه رمضان است. چیزی نگفتم. برگشتم و روی نیمکت نشستم. دوباره گوشی را درآوردم. هنوز نت گوشی وصل نشده بود که صدای پسرکِ واکسی، توجّهم را جلب کرد:

  • حاجی نمی‌خوای یه حالی به کفشات بدم؟ به مامانم قول داده بودم امروز برا افطار آش بخرم! ولی هنوز کاسبی نکردم.

بطری را داخل کیفم گذاشتم. شالم را کمی مرتب‌تر کردم و کفشهایم را درآوردم، یک جفت از همان دمپایی‌های پاره را پوشیدم:

  • بعد از کفشای حاج آقا؛ کفشای منم واکس بزن.

 

 

 

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما