مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب دخترِانقلاب
امتیاز کاربران 2.0

تولیدگر متن

زیره ی کرمان هستم. از تاریخ 07 مهر 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 41 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
دخترِانقلاب

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 08 آذر 02

این پرونده را با 216 اثر دیگر آن ببینید

دخترِ انقلاب

دیروز سر کلاس نشسته بودیم که معاون پرورشی مدرسه وارد کلاس شد و گفت : دخترای من دو سه روز دیگه دهه ­ی فجر شروع میشه و ما کاری برای مدرسه انجام نداده ایم همه با هم ،همدل و متحد شوید و یک روزنامه دیواری با موضوع چشم انداز 40 ساله ی انقلاب درست کنید. هم همه­ ای بین بچه­ ها بلند  شد هرکس نظری می­داد، محیا که دختر جسور و شیطون کلاس بود از جا بلند شد و گفت خانم ببخشید برای چی ما باید برای انقلابی که بابای باباهامون کردن جشن بگیریم و روزنامه دیواری بزنیم و.... آخه دل ملت به چی خوشِ که بخواد جشنش رو هم بگیره ؟

 صدای هم همه ،بالاتر رفت و پچ پچ بچه ها بیشتر شد معاون پرورشی یه نگاهی به محیا کرده و گفت دخترم اینکه تو امروز آزادی بیان داری ثمره­ ی همین انقلاب است اما برای اینکه بیشتر با آثار و دستاوردهای انقلاب آشنا بشی با دوست کناریت، روزنامه دیواری را آماده کن.

دوست کناری محیا من بودم، مات و مبهوت داشتم خانم معاون را نگاه می­کردم که صدای زنگ خونه خورد توی راه  با محیا حسابی بحث کردم و گفتم آخه تو نمی­تونی جلوی زبونت رو بگیری و..

در خیابان از هم جدا شدیم من منتظر تاکسی ماندم و محیا قدم زنان رفت . نم نم باران شروع به باریدن کرد هوای دنجی شده بود تاکسی کنارم ایستاد فوری سوار شدم رادیوی تاکسی داشت مداحی می­خواند به چراغ  قرمز رسیدیم و راننده ترمز زد، داشتند پرچم­های جمهوری اسلامی را به تیرهای برق آویزان می­کردند ذهنم همش مشغول روزنامه دیواری و حرف­های محیا در مورد انقلاب بود ناگهان صدای راننده رشته­ ی افکارم را پاره کرد و  گفت  والّا اگر از ثمره­ ی انقلاب همین روضه خوانی­ها و اشک بر اهلبیت سهم ما بوده؛ ما راضی هستیم. آخه یادم نرفته که با مادر خدا بیامرزم با ترس و لرز می رفتیم مجلس روضه . اگه آقام خدا بیامرز خبر می­شد که رفتیم روضه، بحث می­کرد که زن نرو می­خوای بری این بچه رو نبر یک کاری می­دی دستمون ها.

راننده صدای رادیو رو بیشتر کرد روضه ی حضرت زهرا(س) بود خیلی حرفش به دلم چسبید گفتم :

بله، اصلا در زمانِ قبل از رسول خدا(ص)هم آزادی عقیده وبیان نبود دین همان بود که بزرگانشان می­ گفتند وعمل همان بود که آنان میخواستند و بعداز آمدن دین اسلام بود که ادیان البته طبق رعایت بعضی قوانین به رسمیت شناخته شدند وزندگی مسالمت آمیز را با مسلمانان شروع کردند در واقع امام خمینی این آزادی عقیده وافکار را دوباره  به ما برگرداند.

همه­ ی مسافران یک نگاهی به من کردند که، صورتم از خجالت سرخ شد و پیرمرد راننده سرش را به نشانه ی تایید تکان داد وزیر لب گفت: بله .

دوباره ،نگاهم را به بیرون انداختم.

چراغ سبز شده بود و راننده حرکت کرد، ملودی نرمی از آهنگ ایران ایران؛ در خیابان پخش می­شد و نم نم باران ،عطرخاصی به محیط داده بود. رقص پرچم ­های جمهوری اسلامی، بر روی تیرهای برق دیدنی شده بود و من باز غرق در افکارم شدم.

با متوقف شدن دوباره­ ی تاکسی به خود آمدم، مسافری کرایه داد و پیاده شد وقتی  دقت کردم دیدم من از ایستگاه خانه مان رد شده­ ام سریع کرایه دادم و پیاده شدم و مجبور شدم قدم زنان به سمت خانه برگردم.

سر یک کوچه، حجله جوانی را زده بودند جلو رفتم تا ببینم چه شده است دیدم نوشته شهید مدافع حرم....

وای خدای من، او یک مدافع حرم بود. خیلی دگرگون شدم قدم­ هایم سست  شده بود این انقلاب با این جوانان دهه­ ی هفتاد، چه کرده است که حاضرند برای دفاع از مرزهایش، خارج از میهن هم به دفاع بپردازند، به یاد شهید محسن حججی افتادم که او نیز ثمره­ ی همین انقلاب است، این همه غیرت و جوانمردی، این همه ایثار گروه­ های جهادی قشرجوان، این همه علم و تکنولوژی و این همه دین­داری اسلامی، مکارم اخلاقی هستند که رسول خدا (ص) برایش مبعوث شده بود و حال دستاورد انقلاب ما هستند.

سرم را به سمت آسمان بلند کردم تا قطرات باران به صورتم بخورند و چشمانم را بستم و از انتهای وجود به خود بالیدم که حامیِ این انقلابم.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما