امروزش را نگاه نکن که آفتاب داغ تابستان، برگهای سبز و زیبایش را سوزانده است و انگورهای زرد و طلایی اش، کشمش های قهوه ای بی آبی شده، که رمقی برای خوردن آن در آدمی ایجاد نمی کند.
روزگاری سبزبود همچو سرو، شاداب بود همچو دخترکان صورت گرد چشم آبی. تا دانه های درشت و طلایی اش زیر دندانها له می شد، دهانمان مانند قره قورت پر از آب می شد.
چه لذتی داشت آن روز که ثمره اش را برای پاگشای برادرم چیدیم و در ظرف مسی زیبایی، آرایششان دادیم و میهمانان خوردند و به به کردند.
سالهای زیادی نمی گذرد از آن روز، اما؛ درخت زندگی برادرم نیز هنوز میوه ی نوبرانه ای نداده است.
و چقدر سخت است ثمر ندادن و ثمر نچیدن.
ربَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً