به هدیه ای که از دست محمد تهرانی می گرفتیم می گفتیم: هدیه تهرانی!
نه دکتر بود نه مهندس نه روحانی و طلبه و معلم و ... مدتی پیاز و سیب زمینی می فروخت. گاهی با صدای غرّایش وسط پنج شنبه بازار فریاد می زد: ماهی! ماهی! مدتی هم شوفر کامیون بود.
بعد از همان درآمد اندکی که از عرق جبین و بساط جمع و جورش به دست می آورد کتاب می خرید و به طلاب و دانشجویان و علاقمندان هدیه می داد. بابت عشقی که به محمد تقی فلسفی داشت و می ترسید نسل جدید طلاب این خطیب بی مثال را به فراموشی بسپارند، کتاب های مختلف آن مرحوم را خریداری می کرد و به شرط مطالعه به طلاب و روحانیون هدیه می داد.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید او بانی مراسم یادبود مرحوم فلسفی در شهرستان بابل گردید و با بضاعت اندک خودش از مردم به صرف شام پذیرایی کرد.
برای مراسم شب خاطره شهدا و برنامه های ارزشی کم نمی گذاشت و در حد خودش سهیم می شد. قدر رسانه "زبان" را می دانست و این نعمت الهی را صدقه جاریه ای در وقف آرمان های اسلام و انقلاب درآورده بود. امکان نداشت کسی با او همنشین شود و با بهانه یا بی بهانه خاطره ای از شهدا و پیامی از گفتارشان را از زبان او نشنود.
خلاصه، سرتان را درد نیاورم! آدم فرهنگی بودن ربطی به شغل و مدرک و جایگاه افراد ندارد. ممکن است یک آدم تحصیل کرده اصلاً کار فرهنگی را نشناسد ممکن است یک راننده کامیون و دستفروش بازار، دغدغه فرهنگ با تار و پود وجودش عجین شده باشد.
-----------------------------------------------------------
رحمت الله علیه.