«دهان های همیشه باز»
زن روی پایش بند نبود، ازخوشحالی خبر آمدن فرزند جدید،اما تا آمد به پدر و مادرش بگوید، آنها گفتند :«هنوز بچه ای خودت را گرفتار نکن»
به خانواده ی همسرش گفت؛و آنها گفتند:«پس مدرکت را کی می گیری؟»
به همسرش گفت و زود گفت:«من هنوز برای پدری بچه ام!خرجش را از کجا بیاورم؟!»
وزن اندوهگین، ماهها را طی کرد،
ویارش را تحمل کرد، اما دم نزد چون میدانست اگر چیزی بگوید انگشت اتهام سمت بی عرضگی او گرفته میشود.
بچه که به دنیا آمد واز آب وگل درآمد، هرشب سر اینکه خانه ی چه کسی بخوابد،دعوا بود..
زن هیچ وقت نفهمید چرا زبان عده ای اینقدر تلخ وگزنده است؟
هیچ وقت نفهمید چرا آنطور گفتند وجور دیگر عمل کردند...
فقط فهمید مردم به هرحال چیزی میگویند،باید برای خود زندگی کند...
خدارا شکر کردودلش فرزند دیگری خواست..