مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب دورنمایى از تمسخر قوم نوح از زبان مولانا
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر سایر تولیدگر گرافیک

مبین هستم. از تاریخ 21 دی 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر سایر تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 2 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
دورنمایى از تمسخر قوم نوح از زبان مولانا

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ سه‌شنبه, 02 آبان 02

 


مولانا در کتاب مثنوى، ماجراى ساختن کشتى توسط نوح علیه‏السلام و ماجراى مسخره قوم را چنین بازگو مى‏کند:

مشرکان براى مسخره کردن حضرت نوح علیه‏ السلام به گرد او اجتماع مى‏کردند، و مى‏گفتند:

شگفتا! در بیابانى که چاه و آبى وجود ندارد، این مرد کشتى مى‏سازد، زهى نادانى و ابلهى!

یکى مى‏گفت: اى پیر! سوار کشتى شو و با شتاب حرکت کن.

دومى مى‏گفت: پر و بالى هم براى آن بساز.

سومى مى‏گفت: دنباله کشتى که مى‏سازى کج است.

چهارمى مى‏گفت: آرى پشت این کشتى کج و ناهموار است.

پنجمى مى‏گفت: اى آقاى کشتى ساز، پس پالانش کو؟!

ششمى مى‏گفت: درست دقت کن، پایش هم کج است.

هفتمى مى‏گفت: نه بابا! کشتى نمى‏سازد، این مشک تو خالى است.

هشتمى مى‏گفت: این خر را چه کسى سوار مى‏شود؟!

نهمى مى‏گفت: این خر چگونه جو مى‏خورد؟ زیرا خر بدون خوردن جو، بارى را به منزل نمى‏رساند.

دهمى مى‏گفت: اى پیر! مگر بى کار هستى، یا پیر و فرتوت شده‏اى و عقل از سرت پریده است.

حضرت نوح علیه‏السلام در مقابل همه آن گفتار بیهوده، بیش از یک پاسخ نداشت، به آن‏ها مى‏فرمود: کشتى سازى من در بیابان بى آب، به دستور خداوند است، و این مسخره‏ها و نیشخندها از اهمیت کار من نمى‏کاهد.

نوح اندر بادیه کشتى بساختصد مثل‏گو از پى تسخُر بتاخت

در بیابانى که چاه و آب نیستمی‏کند کشتى چه نادان ابلهى است

آن یکى می‏گفت اى کشتى بتازو آن یکى می‏گفت پرش هم بساز

آن یکى مى‏گفت: دنبالش کژ استو آن یکى مى‏گفت: پشتش کژ مَژ است

آن یکى مى‏گفت: پالانش کجاست؟و آن یکى مى‏گفت: پایش کژ چراست؟

آن یکى مى‏گفت: کاین مشکى تهى استو آن یکى مى‏گفت: این خر بهر کیست؟

آن یکى مى‏گفت: جو چون مى‏خورد؟ورنه بارت کى به منزل مى‏برد؟

آن یکى مى‏گفت: بى کارى مگریا شدى فرتوت و عقلت شد ز سر

او همی‏گفت این به فرمان خداستاین بچربکها(مسخره‏ها)نخواهد گشت کاست‏/دیوان مثنوى، به خطر میرخانى،ص 272 (دفتر سوم).

 

 

منابع: قصه‏هاى قرآن به قلم روان‏ - محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما