دومی، بزرگ تر از اولی
هوا خیلی گرمه. بریم خونه؟
- قرار نبود الان بری سیستم رو بگیری؟
- چرا. ولی دیر نمی شه.
ماشین 206 سفید رنگش را جلوی محوطه خانه شان پارک کرد. همسرش از ماشین پیاده شد. مختصر خریدی که کرده بودند را از صندلی عقب برداشت. پیمان هم پنجره ها را که بالا داد، از ماشین پیاده شد. در راننده را بست. خواست کمک زنش کند که تلفنش زنگ خورد. یک دستش به گوشی بود و با دست دیگرش، در ماشین را نگه داشته بود که بسته نشود و زنش بتواند راحت تر، پلاستیک های خرید را بیرون بیاورد. نگاهی به زنش کرد و گفت:
- نه عزیز. من فردوسی ام ها. دو دقیقه دیگه اونجام.
همسرش قد راست کرد و متعجب، به شوهرش نگاه کرد:
- الان فردوسی ام می گم. چرا آخه؟
در را بست. زنش شال روی سر را به سختی مرتب کرد. دو پلاستیک از خریدها را دست شوهرش داد و کیفش را روی دوشت انداخت. مجدد شوهرش با صدای بلندتری گفت:
- فردوسی بودما. خود دانی.
آن شب قرار بود بسته ای مهم به دستش برسد اما هر چه منتظر ماند، نرسید. برای پیگیری تماس گرفت. بسته را فرستاده بودند. چند بار تماس گرفت و منتظر شد. بسته برگشت خورده بود و در راه شهرستان بود. خواست راستش را به آقای رئیس بگوید اما این کار را نکرد. تماس گرفت و گفت: ظاهرا اختلاف قیمت بوده و بسته سفارشی مون هنوز نرسیده. این مقدار مبلغ اضافه رو باید بریزیم به حسابشون.
پیامک واریز مبلغ اضافه توسط رئیس، از گوشی که بلند شد، لبخند زد. این وسط کاسبی هم کرده بود. مجدد بسته را پیگیری کرد تا حتما با پست سفارشی به دست خودش برسانند نه محل کار. برای اینکه بتواند مبلغ بسته را از روی بسته، بکند و منهدم کند.
امام سجاد عليه السلام: اِتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغيرَ مِنْهُ وَالْكَبيرَ، فى كُلِّ جِدٍّ وَهَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذاكَذِبَ فِى الصَّغيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبيرِ؛
از دروغ كوچك و بزرگش، جدّى و شوخيش بپرهيزيد، زيرا انسان هرگاه در چيزكوچك دروغ بگويد، به گفتن دروغ بزرگ نيز جرئت پيدا مى كند.
-------------------------------------------------------------------
تحف العقول، ص 278
#به_انتخاب_تو
#سیاه_مشق
#تولیدی
#حدیث
#داستانک