بسمه تعالی
داستانکی به پیوست در رابطه با پیام های عزت بخش عاشورا ارسال شده است.
*************************
هوالجمیل
دوید و دوید تا ...
کار سختی است عبور از میان آن همه سرباز. خارج شدن از آن معرکه محال بود. مدام به این سو و آن سو می دوید. تیر خورده بود و خسته. مجروح بود و تشنه. خون ها از پیشانی به روی چشم جاری شدند. می خواست خود را به خیمه برساند اما چشمانش راه را نمی دید. سری تکان داد. چند قطره خون سرخ، به هوا پرتاب شد. فایده ای نداشت. سعی کرد صدا را بشنود. هیاهوی سربازان بود و بس. راه را گم کرده بود. به دل سربازان زد. آماج تیر و نیزه قرار گرفت. هدفی شد برای سربازان تا دندان مسلح. سربازی تیری به پهلو و سربازی نیزه ای به پایش زد. زخمش عمیق تر شد. ناگزیر بو کشید. حس کرد. بوی بهشت از سمت مخالف می آمد. تمام توانش را جمع کرد. ته مانده رمقش را در پاهای بی رمقش جمع کرد. جهشی زد و به سرعت دوید. خود را به خیمه رساند. به خیمۀ حسین رسید. زینب خود را به او رساند. خون حسین را که بر یال های ذوالجناح دید، عمود خیمۀ حسین را پایین کشید. ذوالجناح غمگین و خسته در میان زنان بود. پاهایش لرزید. به زمین نشست و به قتل گاه خیره. اشکی از گونه اش جاری شد. سپس به آرامی چشمانش را بست.
پایان
سید علیرضا حسنی