مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب ذوالقرنين = کوروش (قسمت اول)
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
ذوالقرنين = کوروش (قسمت اول)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

ساعت هشت صبح بود که راه افتاديم. من و احسان عقب نشسته بوديم؛ مادرم جلو، کنار پدر.  مريم و معصومه هم با خواهر احسان، سوار ماشين پدر احسان شده بودند.


اولش قرارمان تخت جمشيد بود؛ ولي بعد، احسان پاسارگاد را پيشنهاد کرد. به پدرم نگاه کردم تا عکس‌العملش را ببينم.


با روي باز استقبال کرد.


يادش بخير، تا همين سه - چهار سال پيش، قبل از مهاجرت ما به شيراز، من و احسان هميشه سر کلاس کنار هم مي نشستيم. از همان وقت‌ها علاقه‌اش به رشته تاريخ کاملاً مشخص بود.


حالا او دانشجوي سال اول رشته تاريخ است و من، دانشجوي حقوق.


احسان هميشه معاشرت با پدرم را دوست داشت. پدرم استادِ رشته تاريخ است و هميشه با حوصله و روي باز، پذيراي سؤالات و کنجکاوي‌هاي تاريخي احسان بوده است.  هرچند که گاهي اختلاف ديدگاه‌هايي با هم دارند.


حالا که احسان بزرگ‌تر شده و تاريخ مي‌خواند، توانش در دفاع از نظرات خودش بيشتر شده.  پدرم هم حسابي تشويقش مي‌کند.


گاه‌گاهي تلفني با پدر صحبت مي‌کند؛ هر وقت هم گذر ما به اهواز بيفتد يا آنها به شيراز بيايند، از فرصت استفاده مي‌کند... خلاصه، همه‌‌ي ديد و بازديدهايمان مثل نشست علمي است!


ديروز احسان و خانواده‌اش به شيراز آمدند. هر دو خانواده، از ديدن دوستان قديمي، خوشحال بودند.


ديشب با هم به حرم حضرت شاهچراغ (ع) رفتيم.


برنامه امروز هم همان ديشب تصويب شد: پاسارگاد. مکاني که مقبره منسوب به کوروش را در خود جا داده است. مقبره‌اي که البته قرن‌ها به نام مادرِ سليمان شناخته مي‌شد...


از ساعت  که حرکت کرديم، ربع ساعتي به خوش و بش و احوال‌پرسي و اين جور چيزها گذشت. بعد از ربع ساعت، از مدل جابه‌جا شدن احسان مي‌شد فهميد که نشست علمي بعدي به زودي شروع مي‌شود.


پدر و مادرم در حال گفتگو با هم بودند. احسان نگاهي به من کرد. آهسته و با خنده گفتم: تيربار رو آماده کردي؟


گفت: نه بابا، تيربار چيه؟! جوسازي نکن!


چند ثانيه سکوت کرد؛ بعد گفت: نظر تو درباره کوروش و ذوالقرنين چيه؟... يعني به نظرت کوروش همون ذوالقرنينه؟


ادامه دارد...

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما