مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب راه مقابه با لجبازی کودک
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر سایر

اللهم عجل لولیک الفرج هستم. از تاریخ 24 شهریور 1399 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر سایر تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 62 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
راه مقابه با لجبازی کودک

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ شنبه, 25 آذر 02




هر کار که از دستش برآمده بود برای از بین رفتن لجبازی فرزندش انجام داده بود؛ اما انگار فایده ای نداشت. حتی گاهی کارش به کتک و دعوا کشیده شده بود نه تنها فایده ای نداشت بلکه لجبازی اش بیشتر شده بود. برای عوض شدن روحیه اش تصمیم گرفت به خانه دوست صمیمی اش برود. نگاهی به پسر لجبازش کرد و با خود گفت: حالا چه جوری این را آماده رفتن کنم؟ خسته شده بود؛ حتی در لباس پوشیدن و بیرون رفتن هم با او مکافات داشت. دست پسرش را با تندی گرفت و با فشار و زور به طرف اتاق کشاند. در کمد لباس را باز کرد تا لباس مناسبی پیدا کند. پسرش با ترس و دلهره و حالت بغض مانندی به او نگاه می کرد. عرق پیشانی اش به راه افتاده بود. هر وقت دچار استرس می شد این حالت برایش پیش می آمد. همیشه مادرش با تندی با او برخورد می کرد. او هم با خودش می گفت: مادر من را دوست ندارد. وقتی هم می دید کاری از دستش برنمی آید برای اینکه ناراحتی اش را نشان بدهد لج می کرد؛ اما باز هم مادرش او را درک نمی کرد و بیشتر عصبانی می شد.

لباس آبی آسمانی را از کمد بیرون آورد به پسرش گفت: همین را می پوشی والا هر چه دیدی از چشم خودت دیدی. زود باش می خواهیم برویم بیرون.

اینبار هم مادرش با تندی و عصبانیت با او برخورد کرد. دیگر به این تندی هایش عادت کرده بود. او این لباس را دوست نداشت چون عاشق پرسپولیس و قرمز بود؛ ولی هر دفعه با اجبار مادر این لباس را می  پوشید و دوستانش مسخره اش می کردند.

به خانه دوستش که رسید به پسرش با اخم نگاه کرد و گفت: حواست باشد آبروی من را نبری! یک پسر هم سن و سال تو دارد مبادا دعوا کنی!

بعد از زنگ زدن دوستش با لبخندی زیبا در را برایش باز کرد و خوش آمد گفت. بعد هم به پسرش نگاه کرد و گفت ما شاءالله چه بزرگ شدی محمد. خاله را یادت هست چند بار با پسرم علی خانه شما آمدیم. از وقتی علی شنیده که تو می آیی ماشین هایش را به ردیف گذاشته تا با تو بازی کند بدو برو پیشش.

مادرش گفت: محمد یادت باشد چی بهت گفتم.

سعیده جان بگذار راحت باشند، چه خوب شد آمدی دلم برایت تنگ شده بود. حالت که خوب است؟

زهرا جان مگر این بچه حالی برایم گذاشته است؟!

سعیده جان ناشکری نکن پسر به این خوبی!

زهرا ظاهرش رو نبین چنان لجباز و یکدنده است که اعصابی برایم نمانده است.

بر فرض که لجباز است تو برای درمان لجبازی اش چه کردی؟

تمام راهها را رفتم حتی به کتک کاری هم رسیدم.

وای سعیده جان کی بچه پنج ساله را کتک می زند؟ حتی با حرف زدن هم مشکل حل نمی شود تو باید راههای غیر مستقیم را انتخاب کنی.

زهرا جان دلت خوش است مستقیمش را نمی فهمد تا چه برسد به غیر مستقیم را.

سعیده جان این را نگو سفارش اسلام هم بر غیرمستقیم است؛یعنی با رفتارت به او چیزی را یاد بدهی. ببین پسر من و تو هم سن و سال هستند راههایی که من رفته ام را امتحان کن. البته این راهها را از خودم نمی گویم بلکه نوعی سبک زندگی است. اول اینکه احترامش را نگه دار و خواسته هایش را در نظر بگیر  بعد هم در قالب قصه های شیرین آن چیزهایی که دوست داری عمل کند به او بگو. من امتحان کردم خیلی تأثیرگذار است چند تا کتاب خوب هم بهت می دهم . فعلا همین کار را برای مدتی انجام بده تا نتیجه اش را ببینی.

زهرا که به آشپزخانه رفت او به فکر فرو رفت؛ یعنی این همه سال اشتباه می کرده است به همین راحتی مشکلش قابل حل است به آینده امیدوار شد و لبخندی بر لبانش نقش بست.

************************

  پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله ): «یَلزَمُ الوالِدَینِ مِن عُقوقِ الوَلَدِ ما یَلزَمُ الوَلَدَ لَهُما مِن العُقوق؛ همان گونه که فرزند نباید به والدین خود بی احترامی کند، والدین نیز نباید به او بی احترامی کنند.

(من لایحضره الفقیه، ج3، ص483، ح4705)

 

 

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما