پدرم قبلا رئیس یک اداره بود و کارمندی داشت از اون چاپلوس های درجه یک!
و هر ماه از سمت پدرم ارتقا جایگاه پیدا میکرد تا اینکه بعد شش ماه به سمت معاونت اداره منصوب شد، خب به نظر پدرم این جایگاه حقش بود چون تنها کسی بود که تمام نظرات پدرم را تایید میکرد و شب ها هم براش اس ام اس: (جانم به قربان این همه درایتتان جناب رییس، شب بخیر) میفرستاد.
توی یکی از همین جلسات ، جناب پدر برای حل مشکل کسری بودجه اداره تصمیم میگیره که تمام پول های اداره را بذاره توی بورس تا از سودش پروژه های عقب مونده را انجام بدن، تنها کسی هم که موافقش بود فقط جناب معاون بود!
خدا روز بد نصیبتون نکنه، زد و یک شبه کل بورس منفی شد، توی یک ماه بودجه اداره شد نصف! جناب پدر هم رفت زندان و معاون هم شد رئیس! هرچی میگفتیم پدر به آدم چاپلوس اعتماد نکن، دیدی حاجی حسنی بالا منبر میگفت آدم چاپلوس دو رو هست، و عیبت را بهت نمیگه ، اینم شد نتیجش!