رستوران خدا
ماه رمضون ماه مهمونی خداست. تو مهمونی خدا، برعکس خونه خاله نباید میوه و شیرینی و غذا بخوری. برای همین به نظرم قبل از این که دعوتی اصلی خدا شروع بشه باید آماده بشیم. میتونیم مثلا بریم خونه خاله و انقدر بخوریم که بترکیم. فقط نمیدونم چرا مامان قبل از مهمونی خدا هی میره خونشون. فکر کنم میخواد به خدا کمک کنه واسه پذیرایی. عین خاله که وقتی ما میریم روزه گرفته و هرچی میوه و شیرینی میاره خودش نمیخوره، فقط میده ما بخوریم.
البته باید تمرینهای دیگه هم انجام بدیم، مثلا تو خونه خاله باید شعرهایی که قبلا از ترس کتک حفظ کردیم رو مثل بلبل بخونیم. پس مهمونی خدا هم باید قرآن حفظ کنیم. چند شب پیش با بابام رفته بودیم مسجد. بابام جلوی همه گفت: «پسرم چند تا سوره قرآن حفظه. علی بخون ملت ببینن.» من هم که دوره نکرده بودم یکهو گفتم: «الان یادم نیست. میشه شعر بخونم؟» و شروع کردم شعر "بزی نشست تو ایوونش – نامه نوشت به مادرش" رو خوندن. همه کیف کردن ولی وقتی برگشتیم خونه بابام تا دو ماه از پول توجیبی محرومم کرد. البته من قبلا هم از جیبش برمیداشتم.
تو مهمونی خدا بابام همش میره مسجد و وقتی اون آقاهه میخونه چشماشو میبنده و سرشو میندازه پایین. من فکر میکردم خوابه ولی بعد دیدم سرشو تکون میده. فکر کنم خدا خودش حوصلش سر رفته به بابا گفته اینا رو گوش کن ببین درست میخونن یا نه؟
من مهمونی خدا رو خیلی دوست دارم. آدم رو از خواب بیدار میکنن و میگن بیا غذا بخور. بعد باز خودشون عین گارسونهای رستوران هیچی نمیخورن، ولی ما میتونیم بخوریم. خیلی باکلاسه. فقط نمیدونم مامان و بابا چرا همش باید کارای خدا رو بکنن و خود خدا نمیاد برامون غذا بیاره؟ مگه مامان و بابا کارمندای خدا هستن؟
خدا که آخر ماه حقوق نمیده، امیدوارم لااقل آخر دنیا یه حقوق تپل بهشون بده. من الان که نمیتونم پی اس فایو بگیرم لااقل اون موقع بگیرم. ولی قول میدم اگر پی اس فایو بگیرم تو ماه مهمونی خدا بدم بچه محلها هم استفاده کنن غیر از امیرحسین که خیلی پرروئه. اون روز به من بستنی نداد.