مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب رضا شاه روحت شاد (قسمت پنجم)
امتیاز کاربران 5

تولیدگر گرافیک

sepanta هستم. از تاریخ 06 اردیبهشت 1396 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 752 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
رضا شاه روحت شاد (قسمت پنجم)

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

اینا خود درگیری دارن


بابابزرگته‌هااااا


اینم سند موثق واسه سلطنت طلب‌ها که میگن رضاشاه روحت شاد،


رضا شاه که کاری نکرده بنده خدا انقده آدم خوبی بوده


نوه‌اش داره میگه ملت رو زده و کوبونده. اینم ما می‌گیم؟


چرا نمی‌خواید قبول کنید شماها؟ نوه‌اش که اعتراف کرد علناً


 دیگه شماها به چی فکر می‌کنید که نمی‌خواید قبول کنید؟


یه عکس از همین رضا پهلوی تو لباس عرب‌ها گذاشته بودن


زیر عکس یکی کامنت گذاشته بود نه غزه نه لبنان عشق منی بن سلمان...


هعی چه‌قدر حقارت که دست گدایی دراز می‌کنه برای تصاحب اون چیزی که ارث باباش نیست سرزمین یک ملت هست یک تاریخ چندین هزارساله


همین اندازه که پدربزرگت و پدرت خوردن و خراب کردن بسه، تو دیگه همونجا به خوش گذرونی‌هات ادامه بده


توی پیج‌ها چرخ می‌زدم که مادرم صدام کرد تا برم عصرونه بخورم. گوشی بدست رفتم تو پذیرایی که باز مامانم شروع کرد به غر زدن که چرا انقدر تو این فضاهای مجازی چرخ می‌زنی وقت خودتو تلف نکن و ...


صورت مادرم بوسیدم و گوشیم رو گذاشتم رویِ میز، تو فکر بودم که مادرم صدام کرد:


علی مامان چیزی شده؟

 

گفتم: نه مامان فقط ذهنم درگیر این خاندان پهلوی شده


ماجرای پیرمرد و اتفاقات فضای مجازی رو برای مادرم تعریف کردم


مادرم آهی کشید و گفت: خدا بیامرز مادرم هم تعریف می‌کرد که اوضاع زن‌ها تو اون زمان خوب نبوده، کافه‌ها و رستوران‌ها و ...


چی بگم مادر


دوباره آهی کشید و اشک گوشه چشمش رو پاک کرد


گفتم: مامان چرا گریه می‌کنی؟!


گفت:یادم به یه اتفاق افتاد که مادرم از اون زمان برام تعریف کرد. هر وقت یادم میوفته ناراحت می‌شم و اعصابم بهم می‌ریزه


گفتم: مگه چه اتفاقی افتاده بوده؟!


گفت: یه روز مادرم تو زمان محمدرضا پهلوی که دیگه زن‌ها آزاد شده بودن و اجازه داشتن با چادر برن بیرون، رفته بود خرید کنه یه سگ بزرگ آمریکایی چادر مادرم رو گاز گرفته بود و می‌کشیده

 

ادامه دارد ...

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما