مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب رعایت حق الناس
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر گرافیک

صبح طلوع هستم. از تاریخ 09 مهر 1395 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 38 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
رعایت حق الناس

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02




بر روی صندلی های قهوه ای مقابل دیوار و درهای سفید، آدم های مختلفی نشسته بودند. یکی سرش در گوشی اش بود و دیگری سرگرم گفت وگو با همراهش؛ ولی مهین به مانیتور سیاه بالای در سفید خیره بود. دکتر موسوی متخصص ارتوپد. زانویش ذوق ذوق کرد. زیر لب به پیاده رو کج ومعوج فحشی نثار کرد و زانویش را مالید. صداي مداح از خيابان به گوشش مي رسيد:« اي كشته شده ي  راه حق » با صدای پرستار، چشم هاي نمدارش را به پرستار دوخت.

پرستار _ شماره 33 احمدی، بره داخل. بعدش این خانم بره و

مهین با صدای لرزانش حرفش را قطع کرد:«بعدش نوبت منه.»

ابروهای تتو شده پرستار بالا رفت:«شمارت چنده؟»

مهین پای راستش را روی سرامیک های براق سالن کشید و گفت:« سی و چهار.»

پرستار _ بعد این سه نفر برید داخل.

مهین دندان های مصنوعی اش را روی هم فشرد:« از صبح تا حالا چند بار دیگه هم این کار رو کردی. مردم راضی نیستند ، یک ذره انصاف داشته باش.»

پرستار حین صحبت های مهین نگاهش را از چادر سیاه مهین به صورت های مرد و زن نشسته، چرخاند تا عکس العمل آنها را ببیند. ابروهای گره خورده چند نفر و لب های روی هم فشرده ی آماده سخنشان را که دید، صدایش را بلند کرد:« مسئول اینجا منم، من می گم نوبت کیه و نوبت کی نیست، فهمیدی. اینجا هم واینستا.» 

چین های صورت مهین در هم فرو رفت :« می دونی حق الناسِ، جواب باید بدی؟»

پرستار _ برو بشین، اینجا من مسئولم و تعیین کننده، این حرفها هم حالیم نمیشه .

صدای ناقوسی پرستار در گوش همه پژواک کرد و صدایی از کسی در نیامد.

مهین پشتش را به پرستار کرد، نگاهی به مردم کرد، گفت:«از حقم نمی گذرم، رئیس اینجا کجاست؟» همانطور که پای راستش را روی زمین می کشید، راه افتاد تا رئیس بیمارستان را پیدا کند. پچ پچ ها شروع شد و یکدفعه مرد میانسالی عصا به دست از جایش بلند شد و گفت:«بنده خدا راست میگفت، چرا پارتی بازی می کنی،از صبح تا حالا این همه آدم علاف کردی.»پرستار. خواست جوابش را بدهد که چند نفر دیگر هم صدایشان را بلند کردند. پرستار دستانش را درجیبش مشت کرد، فریاد زد ولی فریادش در میان حق خواهی مراجعین گم شد

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما