رقیب برقی
امروز رفتم آرایشگاه و موهام رو مش قهوه ای سوخته کردم. خودم خیلی قهوه ای رو دوست ندارم ولی سعید قبلا بهم گفته بود که دوست دارم موهات قهوه ای باشه.
شب هم شامی درست کردم.
تصمیم گرفتم یک آرایش ملایم هم بکنم تا تغییر بیشتر به چشم سعید بیاد.
سعید طبق معمول ساعت ۱۰ رسید خونه و سلام کرد و رفت توی اتاق لباس هاشو عوض کرد. من مشتاق بودم و منتظر اما ببه روی خودم نیاورم.
سعید از اتاق اومد بیرون و گفت که شام میل ندارم.
یه کم خورد توی ذوقم ولی هنوز خودم رو حفظ کردم. سعید رفت پای تلویزیون نشست منم براش چای ریختم و رفتم کنارش نشستم.
تشکری کرد وبه تلویزیون خیره شد منم منتظر نشستم تا یه نگاهی توجهی ... اما هیچ خبری نشد.
بعد ۴۵ دقیقه یک شب بخیر بهش گفتم و رفتم به اتاق خواب.
باید به جای اینکه فکر کنم چجوری خودم رو خوشگل کنم و درست کنم باید فکر کنم چجوری تلویزیون رو خراب کنم.