سفرنامه اربعین(1)
دل توی دلم نبود. هر روز با دقت اخبار رو از تلویزیون دنبال میکردم تا اینکه یه روز توی اخبار ساعت۱۴ شبکه یک اعلام کردند:دیگه مثل پارسال نیست و حتی یه نفرم بدون ویزا نمیتونه برا زیارت اربعین وارد خاک عراق بشه. تا شب هرجوری بود پول ویزا رو جور کردمو رفتم دفتر زیارتی. کارمند دفتر بهم گفت: ویزاها گروهیه، انفرادی نداریم. حداقل باید سه نفر باشید تا بتونیم براتون ویزای گروهی بگیریم.
داشتم توی دلم میگفتم: خدایا! حالا دوتا دیگه رو از کجا گیر بیارم؟؟؟ که یهویی دیدم دونفر دارن میان طرف من.یه مرد جوون و یه مرد میانسال. اون میانساله بهم گفت: آقا! میای با هم همسفر بشیم؟ منم بیمعطلی گفتم: چرا که نه، همسفری با شما افتخارمه. گفت ماشین داری که از اینجا تا مرز رو هم با هم بریم؟ گفتم: بله. هشت روز قبل از اربعین از قم راه افتادیم. توی ماشین تا لب مرز کلی با هم گپ زدیم. آقای خراسانی، (منظورم همون مرد میانساله) معمار ساختمان بود و اون جوون هم شاگردش بود.
به کرمانشاه که رسیدیم انگار تمام خوابای عالم اومد جلوی چشمام. ماشینو زدم کنار و جام رو با آقای خراسانی عوض کردم. خدا خیرش بده از همون اول رانندگیش، استرس منو بالا برد. اینقدر تند میرفت و ویراژ میداد که هر لحظه منتظر تصادف بودم. بعدها فهمیدم که امام حسین(ع) میخواسته برای پیادهروی اربعین آمادهم کنه و بگه اگه میخوای لبیک یاحسین بگی باید از تعلقات دنیویت(ماشینت) دل بکنی.*
توی پارکینگ مهران، ماشینو پارک کردم. پیاده راه افتادیم به طرف مرز. از مرز که رد شدیم احساس کردم دیسک کمر قدیمی داره عود می کنه ولی بهش توجهی نکردم تا اینکه...
ادامه دارد...
-------------------------
*قال الحسین(ع): عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْیا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَیْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْعُلُوا.
اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنیا ـ و تجمّلات آن ـ قرار ندهید كه همانا قبر، خانه اى است كه تنها عمل ـ صالح ـ در آن مفید و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشید كه غفلت نكنید.(نهج الشّهادة: ص 47)