احمد و مهدی هر دو 21 سال سن دارند و ساعت 5 بعد اظهر 2 ساعت مانده به افطار داشتند تو ماه رمضان روبروی خانه احمد مشغول بازی فوتبال بودند خواهر احمد زهرا سادات 9 ساله است و امسال به سن تکلیف رسیده و سال سومی هست که دارد روزه میگیرد و مشغول نگاه به بازی برادرش بود که دید مهدی دوست برادرش به برادرش احمد گفت به خواهرت بگو برود یه لیوان آب بیاورد.خواهر احمد تا این حرف را شنید گفت .داداش احمد من نمیخام تو گناه شما شریک باشم. بدلیل اینکه روحانی مدرسه ما گفته است اگر کسی کار بدی انجام دهد و شما کمکش کنید یا حتی در دل هم از کار بد او ناراحت نشوید در عمل او شریک هستید و داداش نمی خواهم شریک گناه شما باشم. می خواهم به غیر از اینکه شکمم روزه باشد دلم هم روزه باشد.احمد داداش تو خودت نماز خواندن و روزه گرفتن را یادم دادی! داداش مگه خدارو دیگر دوست نداری که حرف هایش رو گوش نمی دهی؟! احمد تا شنید خواهر 9 ساله اش خیلی بهتر از خود21 ساله اش دین خدار و شناخته است خیلی شرمنده شد.فهمید فهم دین به عمل است نه دانستن خالی دین. احمد با خودش گفت واقعا خدارو دوست ندارم؟یعنی هم شرمنده خدا شدم که روزه خواری کردم و غیر از آن هم :در گناه هر کسی که در حال روزه خواری و انجام گناه بوده و متوجه آنها شده بودم چون از دل راضی بودم یا حتی بدلیل اینکه ناراحت نبودم شریکم؟!