روزی عجیب از امام رضا(ع)
حسن آقا ضریح امام رضا علیهالسلام را گرفت و گفت: آقا جان بدجوری بدهکارم و لطفا مشکلم را حل کنید. وارد صحن گوهرشاد که شد یک پیرمردی به او گفت: پسرم! این دو میلیون تومانی را که میخواهم به شما بدهم، بابت بدهی من به پدرت است.
حسن پو ل را گرفت و تو دلش گفت: یا امام رضا این پول قبول نیست، چون از طرف بابایم بوده، نه از طرف شما. داشت از صحن خارج میشد که پیرمرد نزدش آمد و گفت: پسرم، معذرت میخواهم من شما را با شخص دیگری اشتباه گرفتم، پس پولم را پس بده.
بدجوری پشیمان و حیران شده بود، برای همین گفت: امام رضا جانم، غلط کردم(۱)، معذرت میخواهم و لطفا مشکلم را مجدد حل کن.
سخنانش به پایان نرسیده بود که همان پیرمرد خوش سیما را پشت سرش دید. پیرمرد نفس نفس زنان به حسن گفت: ببخشید این دو میلیون برای شما است.
پینوشتها:
۱.امير مؤمنان عليه السّلام به مالك اشتر فرمود: کسی که طمع را شعار [زندگيش] سازد خود را از چشم مردمان بيندازد. تحفالعقول، ترجمه جعفری، ص۸۴