مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب روضه چهل سالگی انقلاب!
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

صداقت...! هستم. از تاریخ 20 فروردین 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 68 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
روضه چهل سالگی انقلاب!

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 08 آذر 02

روضه چهل سالگی انقلاب!

کم مانده بود وسط خیابان بزنم زیر گریه. کبریت و فندک دم دستم نبود و الا شاید ریز و درشتش را به آتش می کشیدم و برای همیشه خودم را از دستشان خلاص می کردم.

اتوبوس واحد ایستاد. آن قدر سوار شده بودند که سقفش داشت از جا کنده می شد. جا نشدم. هوا سرد بود و تمام بدنم یخ بسته بود. راننده تاکسی که فهمید غریبه ام مبلغ نا معقولی پیشنهاد داد برای دربست. بغض گلویم را گرفته بود و نتوانستم بگویم: « هوا سرد و من مجبور و تو به حلال و حرام اعتقاد نداری،قبول. غریب هستم ولی دلیل نمی شود گوش مخملی هم باشم ». سوار تاکسی شدم و برای کنترل اشک و گریه، خیره شدم به خیابان ها. انگشت های دستم از سنگینی پوشه مدارک در سرما، خشک شده بود و حس می کردم کاغذ پاره هایی که مرا بازی می دهند، به من طعنه می زند و لیاقتشان همان سوزاندن است. گوشم به رادیو بود. مصاحبه با مردم و معترض بودنشان و واردات گوشت از دیگر کشورها بیشتر حوصله ام را سر می برد.  «گوشت که کوفتمان شد 14 -15 تا جوانمان، با مهارت چندین عملیات انتقال هوایی رفتند زیر خاک.  محموله گوشتشان هم فاسد شد. چهلمشان نشده  دیگر کسی دلش گوشت می خواهد چکار». هنوز بنرهای سالگرد شهید احمد کاظمی به در و دیوار شهر بود. از خواندن اسم شهدا روی تابلوی نامگذاری خیابان ها، کنترل بغضم سخت تر شد. نزدیک پل هوایی ناخواسته، درب تاکسی را کوفتم و با شنیدن غر و لند راننده، پیاده شدم.

ده ساعت بود چیزی نخورده بودم. ایستادم که یک چای بخرم. فروشنده لیوان یک بار مصرف بی جانی را پر از آب جوش کرد و یک چای کیسه ای و دوتا حبه قند گذاشت روی میز و 2500 تومان گرفت. «بی خود نیست ملت می گویند درس به چه دردی می خورد. هر کس منظورش از تحصیل، شغلی برای رسیدن به پول باشد خودش را خسته کرده است».

به زحمت خودم را توی نماز خانه چند متری ترمینال جا دادم و گوشه اتاقک زانوهایم را بغل کردم که چای را با بیسکوییت داخل کیفم بخورم. هیچ کس چیزی نمی خورد. از پیرزن ها و بچه ها خجالت کشیدم و پشیمان شدم. دست هایم را روی زانوهایم قلاب کردم و سرم را گذاشتم روی دست هایم. نگاهم را پنهان کردم کمی استراحت کنم.

 سر و صدا اجازه نمی داد. هر کسی حرفی می زد. یکی گرانی را گفت، یکی سنگ دلار به سینه زد. یکی مشکل اشتغالش را فریاد زد. یکی بی خانه بودن و بی پولی و قسط های عقب افتاده اش را به رخ کشید. یکی هم قطعی شدن مجرد بودنش برای قیمت ها. یکی حق گفت و به کم کاری های مسئولین اشاره کرد. یکی به اوضاع مساعد و فکر و علم و ارزش جوان در کشورهای غربی تفاخر کرد. یکی گفت ایران از خودش چیزی ندارد، همه چیزش وارداتی است؛ خدا برکت بدهد به نفت و کوه و خاک و معدن. یکی به آخوندها ناسزا گفت، یکی سکوت حوزه علمیه را متهم کرد. یکی زد توی سر درس خواندن و یکی فیش های نجومی را عَلَم کرد. «خدایا این ملت بلد نیستند حرفِ زیبا بزنند؟ خسته شدم. دلم مُرد. چقدر شکایت؟ چقدر نا امیدی؟ چقدر حرف بی خدا. چقدر ناشکری. حالا از رتبه های علمی و پزشکی و... ایران در جهان، در این 40 سال خبر ندارند. امنیت را که می بینند. استقلال و درس خواندن و رسیدن به هویت زنانه شان را هم منکر می شوند؟».

سعی کردم به صداها بی توجه باشم. قدرت اینکه سرم را بلند کنم نداشتم. چشم هایم داشت گرم می شد و می رفتم کمی بخوابم که یکی گفت: «صد رحمت به رضا شاه. شاه که بود فلان بود و بهمان». « ناخودآگاه بغضم ترکید، قدرت کنترل اشک هایم را نداشتم. آستینم  خیس شده بود.«خدایا می دانی ما از ده سال دویدن دنبال شغل و جا به جا کردن این مدارک خسته ایم. خیانت برخی ها قلبمان را زخمی کرده است. روحمان از دیدن عکس شهدای هسته ای و نیروی انتظامی و نظام، درد می کند. ما تا ابد شرمنده شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم و خانواده هاشان هستیم. ما دهه شصتی ها آرزوی پدر و مادر شدن را هم به گور می بریم. می رویم خانه سالمندان.  بی پولی و بی ماشینی و بی خانگی نوش جانمان. ولی محض رضایت، حواست به ما باشد، حتی تحمل اینکه، یک نفر به درجه ای از انحطاط فرهنگی برسد که به خاطر دنیا، حکومت ولایت فقیه را با شاهنشاهی، آن هم پهلوی مقایسه کند، نداریم. ما انقلاب نکردیم برای آب و دانه و رفاه دنیا، هر چند حقمان باشد. 

ما همه تلاشمان این است به جایی نرسیم که بزرگترین روضه نهج البلاغه، مقایسه علی علیه السلام با معاویه زنده شود. و یادمان برود برای رسیدن به اینجا، دندان پیامبرمان شکست و پهلوی پاره تنش جلوی چشم حیدر کرار، با دست های بسته، شکسته شد. 

خدایا رحم کن به ما. این نعمت ها را از ما نگیر »!.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما