یشتر سال های عمرت شهرستان باشی، بروی شهر، خوب می فهمی مشکلات شهر نشین ها هم، کمتر از امکانات پیشرفتشان نیست. برای یک کتاب باید صد تا خیابان را زیر پا بگذاری و آخرش برای پرداخت هزینه اش یک ساعت توی صف بایستی. کف پاهای ورم کرده و انگشت های میخچه شده همان حس آش نخورده و دهان سوخته دارد. اما در شهرستان همه دردسرش این است: «یقین داری موجود نیست و نباید خودت را بزحمت بیندازی».
برخلاف همیشه، رفته بودم دنبال یک کتاب. هر جا سر میزدم تعجبم بیشتر می شد. بیشتر می ترسیدم. قدیمتر ها حس امنیت بیشتری داشتم. هر جا نگاه می کردم، خیابان و مغازه و تاکسی ها و درب و دیوار شهر، پر بود از مرد. اما حالا بیشتر حس «مرد اَم آرزوست» جایگزین شده است. هر جا نگاه می کنی تا چشم کار می کند زن است و زن هایی که تلاش می کنند مرد باشند!
از خودم سوال می کنم: «چرا یک زن باید راننده تاکسی باشد وقتی مسافرش حتما خانم نیست؟ اصلا چرا باید راننده باشد؟ مغازه سوپری که هر کس و ناکسی رفت و آمد می کند جای فروشندگی خانم
هاست؟ راهکار افزایش رزق حلال می گوید خودمان را برهنه کنیم و با صورت آرایش کرده جنس های بنجل را قاب کنیم به مشتری و اسمش را بگذاریم تبلیغ؟، مرد و زن نامحرم، کنج یک واحد تجاری مجتمع
هزار واحدی از صبح تا بعد از ظهر، رشد اقتصادی می کنند؟ زن سینه سپر کرده جلوی مردها بایستد و داد و بیداد راه بیندازد که تجارت کند؟ زن را به خرید و حمل میوه و سیب زمینی و پیاز و گوجه چکار؟ هر
کجا می روی جای خالی مردها را زن ها پر کرده اند. زن ها چاره ای جز این نداشته اند. مردی که نفقه نمی دهد، مردی که اهل دود و دم و عیاشی است به جای خانواده، مردی که منت گذاشت و اذیت کرد،
مردی که ظالم شد و منفعت طلب، پدر شد و پدری نکرد، همسر شد و همسری نکرد، مردی که مرد نشد، مردی که عاشق خدا نشد، زن را مجبور کرد حسرت مهربانی کردن و چشیدن بزرگ شدن بچه اش را با
دو ریال حقوق عوض کند. مردها کجایید، ریحانه ناموستان را دزدیدند. زنی که ریحانه دیده نشد، ریحانه و لطافتش دزدیده شد، زن نیست، دلی شکسته است در نقش مرد، مردها کجایید؟!!!
خدایا حق با تو بود، مردی که عاشق تو نیست، چشمی برای ریحانه دیدن زن ندارد!