بابک دوباره توی پارک، یک عده را دور خودش جمع کرده بود و از ایران باستان و کوروش و... میگفت
بابک: ایران ما رو به باد دادن. چی شد اون همه تمدن؟ چی شد اون همه عظمت؟
یه عده هم این وسط تشویق میکردن آره راست میگه واقعاً ...
بابک: تا حالا تخت جمشید رفتید؟ چه عظمتی چه شکوهی ...! کوروش کبیر این مکان رو ساخته. اونوقت مسلمونا اومدن و این مکان رو تخریب کردن
حسن پسر آقا مرتضی هم بین اون آدما همراه عموش نشسته بود. پسر بلبل زبان و باهوشی هست. رو کرد به بابک و گفت: عمووو مگه تخت جمشید رو داریوش نساخته بود
بابک کمی فکر کرد و گفت: نههههه کی گفته؟!
حسن: عمو دو روز پیش درس تاریخ داشتیم معلم تاریخمون میگفت داریوش هخامنشی تخت جمشید رو ساخته
بابک متوجه سوتیای که داده بود شد و خودش را در جایش جابجا کرد و گفت: خب حالا داریوش ساخته چه فرقی میکنه؟!
مهم اینه که اعراب اومدن و این مکان رو خراب کردن
حسن: عمووو مگه سلسله هخامنشیان جزء اولین سلسلههای حکومت ایران نبوده؟!
بابک که میترسید باز سوتی آمده باشد با تردید گفت: آره فکر کنم
حسن: خب عموووو مگه مسلمونها با سلسله ساسانیان نجنگیدن؟!
بابک: خب که چی پسر جون؟
حسن: عمو میخوام بگم اونی که اومد تخت جمشید رو خراب کرد
سربازان اسکندر بود نه مسلمونا، آخه مسلمونا چند قرن بعد به ایران اومدن و چند سلسله تو ایران گذشته بود. پس مسلمونا نمیتونن این مکان رو خراب کرده باشن
افرادی که اونجا بودن برای حسن دست زدن و عموی حسن دستی به سر حسن کشید و گفت: عمو اینها رو تو از کجا یاد گرفتی؟!
حسن: عمو پس فردا امتحان تاریخ داریم حسابی درسهام رو خوندم
بابک: خب حالا لازم نیست اینجا امتحان پس بدی
حرصم گرفته بود ازینکه بابک کم نمیآورد و باز هم دنبال ادامه حرفهای بی سروتهش بود