در حال تايپ بودم که نگاهم به پنجره افتاد بلند شدم و از پنجره به بيرون نگاهي انداختم
چند ساعت است که مشغول جواب به اين شبهه هستم گمانم حدود دو بعد از ظهر بود و الان هوا تاريک شده است.
چند لحظه روي تخت دراز کشيدم تا خستگي اين چند ساعت از تنم بيرون برود.
راستي! چند تا قسمت ديگه از شبهه مونده که بايد جواب بدم
بلند شدم و دوباره پاي لپ تابم نشستم و نگاهي به قسمت اول انداختم شمردم يک، دو، سه، ... الان بايد شماره شش را جواب بدهم بعد از اين، يک مورد ديگر باقي ميماند.
به ذهنم رسيد که نمازم را نخواندهام رفتم وضو گرفتم و جانمازم را باز کردم، چه آرامشي چهقدر وضو حالم را عوض کرد و الان که در سجادهام نشستهام چه حس خوبي را تجربه ميکنم انگار تمام هياهوي بيرون از اتاق، تبديل به سکوت شده و انگار هيچ دغدغهايي در ذهنم نيست انگار اون استراحت و دراز کشيدن روي تخت هم اين حس را به من نداد!
بعد از اتمام نمازم مجدد لپ تابم را که به حالت اسليپ رفته بود روشن کردم و حالا قسمت ششم ...
زماني که عرب دخترش را زنده به گور ميکرد .. .کورش براي دختران پارس دانشگاه ساخت
اين يعني عشق
قسمت اولش قبول هيچ بحثي نيست اما يک سوال:
اگر همه اعراب اين کار را ميکردند نسلشان که منقرض ميشد پس نبايد همهي اونها چنين اعتقاد و عملي داشته باشند. عده معدودي بنا به تفکرات غلط چنين عملي را مرتکب ميشدند.
و اما قسمت دومش
دانشگاه ساخت
مگه داريم؟ مگه ميشه؟
اصلا سوال دارم:
اول اينکه اين دانشگاه کجاست
دوم اينکه کو سند که چنين دانشگاهي بوده
سوم اينکه اون موقع دانشگاه
حتما دخترا يه تخته سنگ بغل ميکردن، ميرفتن سر کلاس با قلم فلزي خط ميخي رو سنگهاشون ميکندن
چه کار طاقت فرسايي
بعد اين علومي که در اين دانشگاه تدريس ميشده چي بوده
يه چيزي بگم
لطفا اگر دروغ ميگي يه چيزي بگو که خود کوروش هم تعجب نکنه بنده خدا اون دنيا تنش به لرزه در اومده
نتيجه رو هم بيخيال بشم بهتره ...