مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب زندانیان در غار
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر گرافیک

آرزوی وصال هستم. از تاریخ 20 آبان 1393 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 7 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
زندانیان در غار

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 08 آبان 02


باران شدید شد، پیمودن راه برایشان غیر ممکن و سخت بود، به غاری که در همان نزدیکی‌ها بود پناه بردند، شدت باران به قدری شد که سیل به راه افتاد و سنگی بزرگ را جلوی درب غار انداخت و روز را بر آنان چون شب ظلمانى ساخت، هر چه تلاش کردند نتوانستند سنگ را کنار بزنند، و نهایتا با هم‌فکری به این نتیجه رسیدند که كردار خالص و پاك خود را وسیله‌ای به درگاه خداوند قرار دهند تا خداوند به برکت آن عمل مخلصانه نجاتشان بدهد.
یكى از آنان گفت: پروردگارا تو خود مى‌دانى كه من دختر عمویى داشتم كه در كمال زیبائى بود، شیفته و شیداى او بودم، تا آنكه او را در مکانی تنها و خلوت یافتم دست به سوی او بردم تا كام دل برگیرم كه دختر عمویم گفت: از خدا بترس و مرا آلوده نکن، من به خاطر خدا پاى بر هواى نفس گذاردم و از آن كار دست كشیدم، خدایا اگر این كار را از روى اخلاص نموده‌ام، این جمع را از غم و هلاكت نجات ده! ناگاه دیدند آن سنگ مقدارى دور شد و فضاى غار كمى روشن گردید.
دومى گفت: خدایا تو مى‌دانى كه من پدر و مادرى سالخورده داشتم، كه از پیرى قامتشان خمیده بود، من همیشه خدمت‌گزار آنان بودم، شبى نزدشان آمدم كه خوراكشان را بدهم دیدم آنان در خوابند، آن شب تا صبح خوراك بر دست گرفته نزد آنان بودم و آنان را از خواب بیدار نكردم كه آزرده شوند، پروردگارا اگر این كار را محض رضاى تو انجام دادم، در بسته به روى ما بگشا و ما را رهائى ده؛ در این هنگام مقدارى دیگر سنگ به كنار رفت.
سومى عرض ‍ كرد: اى داناى هر نهان و آشكارا، تو خود مى‌دانى كه من كارگرى داشتم؛ چون مدتش تمام شد مزد وى را دادم، و او راضى نشد و مزد بیشتری طلب می‌کرد و چون من ندادم قهر کرد و از کنارم رفت.
من با مزد او گوسفندى خریدم و جداگانه محافظت مى‌نمودم كه در اندك زمان بسیار شد. بعد از مدتى آن مرد آمد و مزد خود را طلب نمود. من اشاره به گله گوسفندان كردم، در عین ناباوری همه گوسفندان را گرفت و رفت، پروردگارا اگر این كار را براى رضاى تو انجام داده‌ام و از روى اخلاص بوده، ما را از این گرفتارى نجات بده، در این وقت تمام سنگ به كنارى رفت و هر سه با دلى شاد از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند.

........................
منبع:
یکصد موضوع 500 داستان ج 1، ص 41.


==============

برای مشاهده ی مطلب مرتبط
شیطانی که بر زمین خورد
 

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما