#خنـــــد
-آقا خروسه ضمن اظهار خوشنودی از افزایش قیمت مرغ ادامه داد:
-خیلی خوشحالیم که بالاخــــــــــره
-نوامیس ما از پشت ویترن ها جمع آوری شد
#لبخنـــــد
-محمد باقر در حجره ي خود مشغول مطالعه بود.
-ناگهان دختری وارد اتاق او شد و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره ڪرد که ساڪت باشد.
-بعد پرسید: شام چه داری؟
- طلبه آنچه را داشت آورد و سپس دختر در گوشه اے از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
-این دختر،دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از قصرخارج شد.شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند تا پیدایش ڪنند.
-صبح ماموران، شاهزاده خانم را پیداڪرده و همراه محمد باقر به نزد شاه بردند.
-شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی!
-محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.
-شاه از محمد باقر پرسید: چطور توانستی شب تا صبح در برابر نفست مقاومت نمائی.
-محمد باقر گفت: هر بار شیطان وسوسه می ڪرد، یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و حیاو غیرتم را بسوزاند.
-شاه عباس دیدتمام سر انگشتان طلبھ سوخته!! از غیرت او خوشش آمد و دستور داد همان شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد دادند..
- از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
-امام صادق ؏ میفرمایند:
-إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى غَيُورٌ يُحِبُّ كُلَّ غَيُورٍ
-همانا خداوند مردان غيور را دوست دارد
كافى ج۵. ص۵۳۶.ح۱