می خورد در اُبهت یک آسمان گِره
از جان و لب به محنت این خاکیان گِره
می خواند چاه غربتِ خود را به نیمه شب
با آن گلو زخمی و در استخوان گِره
مردی که خوشه های بلورین اشک را
می زد ز بُهت تشنه ی صد کهکشان گِره
محراب کوفه مبدء تقویم تازه شد
تا شد نماز رخ علی اندر دهان گِره
یا رب چسان نمیرد زشرم این پلشت خاک ؟!
وقتی که شد به گردن او ریسمان گِره
ما زنده ایم از تب عشق تو یا علی
دل را نموده ایم بر آن استان گِره
مولا بیا بعزت آن ذوالفقار ناز
از قلب ما و من تو بگشای این گِره .