سفینه النجاه
ایا تا بـه حال دریـا را دیده ای؟
دریا وقتی زیباسـت که سوار کشتی باشی و از لـب عرشه، امواج متلاطم دریا را ببینی..
اما اگر روزی در دریـا بیفتی نه دریا زیباست و نه امواج.
همه اش اضطراب اسـت و خطر و ترس.
همه اش مرگ است و عدم و نیستی
دنیای ما انسانهـا هم شبیه همین دریاست.
باید سوار ڪشتی باشی. وگـرنه غرق می شوی.
غرق در لذتـهای رنج آور. غرق در زیباییهای زشت.
غرق در خواستنیهـای بی مقدار.
اما نگران نباش.
کشتی نجـات آنقدر آرام و صبورانه چشم به راه توست که هر جـای این دریای متلاطم غرق شده باشی،
می توانی خود را برسانـی و نجات پیدا کنی.
خوب نگاه کن. خوب گـوش کن..نور ش را می بینی؟
نورش راه است.
راه رسیدن به مقصـدت.
مگر نمی خواستی دریـا را زیبا ببینی؟
پس دست و پا نزن.
هر چه بیشتر دست و پـا بزنی بیشتر غرق میشوی.
فقط کافیسـت صدایش بزنی.
ناخدای کشتی دستـت را می گیرد.
این ناخدا که می گویم،
آب حیات دارد.
نه فقط برای تو.
برای همه بشریـت.
پس صدایش بزن تا دستـت را بگیرد
ان الحسیــن مصبـاح الهـدی و سفینـه النجـاه