سنگ پای قزوین - 1
واسه يه آدم شكمو که روزانه چند کیلوگرم غذای رایج مملکت تناول میکنه (انگار بقیه علف خوارند) روزه گرفتن به تنهايي حقيقتا جهاد اكبر محسوب ميشه. چه برسه به اينكه توي شركتي كار كنيد كه توماه رمضون ناهار بدن. اون هم چی؟ جوجه مخصوص با سالاد و سس فرانسوی و پلوی ایرانی کشت دوم و ته دیگ زعفرونی و ماست محلی. خلاصه شرکت نیست که کترینگه لامصب. نمی دونید چه حسی بهم دست میده وقتی صدای خرد شدن ته دیگ زعفرونی سیب زمینی رو زیر دندون آسیای همکارم میشنوم و هم زمان با صدای برخورد چنگال فلزی به کف بشقاب ملامین سالاد به وجد میام.
اين حقيقته كه خداوند به هركسي نقطه ضعف خاص خودشو داده ... و مال من، خوردن غذاهای لذیذه . پس وقتي من روزه ميگيرم، بيشتر از شماها ثواب ميبرم! اما چرا دارم اين همه سخن پردازي ميكنم؟ چون اخيرا یه ماجرای عجیب اتفاق افتاد که مفهوم نجابت به قبل و بعدش تقسیم میشه.
امروز ظهر دقيقا چهارم ماه رمضونه و هوای شهر ما مثل كورههاي طبقه پایین جهنمه و گویا مسئولش هم شیر گاز رو تا ته زیاد کرده و رفته با بچههای باغ رضوان چایی بزنن. من از تشنگي و گرسنگي (و صد البته بردن ثواب بيشتر) به جاي كار كردن دارم عكس رولت جوجه و دلستر استوایی میبینم تو کامپیوتر شرکت. تهمت نزنید. بسته دارم ... خلاصه حس جوون مجردی رو دارم که داره محتوای مجرمانه رصد میکنه. در همین لحظه بوي قرمه سبزی با گوشت گوسفندی و لیمو عمانی و زیتون پرورده و و نوشابه کوکا کل شرکت رو گرفته. من هم که دماغ ندارم. لامصب ساکشنه. یعنی طرف تو شعاع بیست کیلومتری، نیاز به وضو پیدا میکنه من متوجه میشم. خلاصه تو این وضعیت يكي از همكارها كه يه خانم جوون و تازهكاره و چندان عقيدهاي هم به پوشش رايج نداره ناگهان در اتاق رو باز كرده و مياد تو :
ادامه دارد ...
(تولید مشترک حقیر و جناب حسینی از همکاران جناب روح الله سلیمانی)