سنگ پای قزوین - 2
- سلام آقاي حسيني
- سلام خانم فرزادي. امري داشتين؟
- خير اومده بودم اعتراض كنم.
- خير باشه خانم. چه اعتراضي؟
- اينكه شما مزاحم بنده ميشين!
به محض شنيدن اين حرف ذهنم سريعا ميره پيش نگاهي كه امروز صبح به پاشنه كفش ايشون كردم و به جهت افزايش ثواب روزه در يك عمل قهرمانانه سرم رو با چنان شدتي چرخوندم که مهره سوم گردن فریاد زد: «هووی آرومتر هم میشه غض بصر کرد.»
- به قول نورالدین خان زاده یا ذاالجلال و الاکرام. من چه مزاحمتي براتون ايجاد كردم آخه؟
پشت چشمي نازك ميكنه و با كلي ادا و اطوار میگه:
- من وقتی در ظرف غذا رو باز میکنم خیلی بو بلند میشه. شما هم كه هم روزه هستيد و جسارتا كمي شكمو. اين بو به دماغ شما ميخوره و دلتون ميخواد و خب نمیتونيد بخوريد. من عذاب وجدان ميگيرم و نميتونم غذامو بخورم ... بنا بر اين شما مزاحم منيد ....
همينطور با دهان باز بهش خیره شدم و با خودم فکر میکنم سنگ پای قزوین، پیش ایشون شیرینی خامهایه. البته به سرعت اين توهم از بين ميره چون متوجه ميشم كه پنج دقيقه است با دهان روزه توي چشمان يك خانم نامحرم زل زدهام. هر چند که ضعف بدنیم به حدی هست که این خانم واسم فرقی با حشمت فردوس نداره. افتاد؟ خلاصه که روزه میخورید بخورید ولی پررو نباشید خدا وکیلی!
(تولید مشترک حقیر و جناب حسینی از همکاران جناب روح الله سلیمانی)