میل به فریب خوردن در آدمی سرکوبناشدنی اس (فرد ریش نیچه); مسئله اساسی آن است که هرگاه انگیزههای اقتصادی و اخلاقی از سیاست کنار گذاشته شوند، آنگاه چه چیزی میتواند الهامبخش انسانها برای عمل سیاسی باشد؟ هنگامی که گفته میشود ایدههای اخلاقی، منظور همان آرمان است زیرا که هر آرمانی در عین حال حاوی نکات و پندهای اخلاقی نیز هست. در این صورت سیاست بدون آرمان چه سیاستی خواهد بود؟ در این شرایط چه انگیزههایی میتواند الهامبخش انسانها برای عمل سیاسیشان بشود؟ مسئله البته که صرفا محدود به اقتصاد و اخلاق نیست اگر چه اخلاق در وضعیتهای اولیه جنبشهای انقلابی و حتی اصلاحی انگیزه عمده عمل سیاسی است. اما همچنین با پیدایش انقلاب علمی و تکنولوژی به ظاهر نیز تفسیر جدیدی از سیاست ارائه میشود که به لحاظ ماهیت تفاوت چندانی با تفاسیر قبلی ندارد.
در اینجا مدیریت و اداره امور مطرح میشود و همه چیز مطابق معیارهای «کمی» و «محاسباتی» مورد سنجش قرار میگیرد. به عبارت دیگر سیاست تابع علم میشود و یا اصطلاحا سیاست «علمی» میشود. در همه این موارد کنش سیاسی چه با انگیزههای اقتصادی و چه اخلاقی و چه به عنوان علم مدیریت و... همواره به چیزی ماورای (فراسوی) خود ارجاع داده شده و به دنبال هدفی خارج از خود رهسپار میشود. اما مسئله آن است که هرگاه اقتصاد، علم و مهمتر از همه اخلاق از سیاست کنار گذاشته شود آنگاه سیاست چه بعدی پیدا میکند؟ به بیان دقیقتر هرگاه سیاست به خاطر مزایای نهفته در خود سیاست مورد توجه قرار گیرد، آنگاه با این نگاه سیاست در کجا! واقع میشود؟ در اینجا ناگزیر با نیچه سروکار خواهیم داشت، به عبارت دیگر نیچه جزء آن دسته از اندیشمندانی است که با صراحت تمام این مسئله را تا نهایت آن «پی» میگیرد و به حیطه مرزهایی وارد میشود که از آن حیطه میتوان با نام حوزه موسوم به زیباییشناسی سیاسی نام برد. مقصود از زیبایی در سیاست توجه به قابلیتهای سیاست دقیقا بهخاطر مزایای نهفته در خود آن است. از نظر نیچه سیاست خواستن امر اخلاقا درست و عادلانه نیست. کنش خلاق و یا همان کنش زیبا میبایستی خود را از هرگونه آرمان و اخلاق تولیدکننده آرمان خارج کند و بهخاطر کنش و مزیت نهفته در آن مورد بررسی و داوری قرار دهد و نه با پیامدهای آن و یا معیارهای اخلاقی و قراردادی.
بنابر این کنش خلاق (کنش زیبا) در اینجا خود را در مقابل کنش متافیزیکی قرار میدهد. متافیزیک به تعبیر نیچه یعنی تفسیر اخلاقی پدیدهها و کنش متافیزیکی یعنی کنشی که به چیزی ماورای (فراسوی) خود ارجاع داده میشود و هدفی غیر از خود داشته باشد و یا به عبارت دیگر بهدنبال خوب و بد موضوع کشیده شود.
در صورتی که کنش غیرمتافیزیکی بهخاطر مزایای نهفته در خود سیاست مورد توجه قرار میگیرد، اینکه زمینههای چنین کنشی اکنون و بهخصوص در دوره جدید امکانناپذیرتر شده در آن تردیدی نیست اما از نظر نیچه لااقل تا قبل از پیدایش سیاست مدرن و بهخصوص تا قبل از توطئه سقراط علیه یونان، این کنش زمینههای بروز بیشتری داشته است. اما از زمان سقراط به بعد یعنی از موقعی که سقراط شروع به اختراع استدلالهای متافیزیکی کرد، ارزشگذاری کرد و خوب و بد را آفرید. آنگاه امکان تحقق کنش غیرمتافیزیکی کمرنگتر شد. نیچه حتی سیاست مدرن را نیز ادامه اندیشههای سقراط میداند، او در همینباره میگوید که «سیاست مدرن بر نوعی ایمان اخلاقی به حقیقت و عقلانیت مبتنی است که از سقراط نشأت گرفته است»(۱) اینکه کنش خلاق (غیرمتافیزیکی) امکان بروزش را از دست داده، علاوه بر یک رشته از استدلالهای سقراطی رشد سلسله عوامل غیرطبیعی و انتزاعی نیز در آن موثر بوده، زیرا کنش خلاق در یک بستر «طبیعی» امکان رشد و نمو دارد، به این علت که به نظر نیچه انسان در والاترین و شریفترین استعدادهای خود همان طبیعت است و طبیعت همان خاک حاصلخیزی است که تمامی احساسات و رفتارها و کردارهای واقعی انسان تنها در آن میتواند رشد کند و مهمتر اینکه مسئله غالب در طبیعت همانا ستیز (agon) است، این ستیز بهعنوان امری طبیعی و واقعی و همچنین لازم در عرصههای مختلف زندگی مانند سیاست، هنر، ورزش و... باعث رشد خصلتهای زیبای آدمی شده و آنها را اعتلا میبخشد به این ترتیب ستیز بعد زیبا و طبیعت سیاست تلقی میشود؛ مسئلهای که از آن گریزی نیست و منطق سیاست است.
ستیز حتی انگیزههای تجاوزگرانه آدمی را به مجرای واقعی آن هدایت میکند. «به نظر نیچه ستیز (agon) انگیزههای ترسناک و تجاوزگرایانه سرشت انسان را تعالی میبخشد و به مجرای درست میاندازد و این اطمینان را بهدست میدهد که محرکهای فردی، رفاهکلـ رفاه جامعه شهروندان ـ را بهوجود میآورند (مانند یونانیان).... هر آتنی میبایست خود خویشتن را در ستیزه بپروراند، بهطوری که بیشترین خدمت را به آتن بکند و کمترین زیان را برساند.»(۲). بنابراین افراد عهد باستان (یونانیها) آزادتر از افراد عصر مدرن بودند زیرا ستیزهگر بودند و البته هدفهایشان نیز ملموستر بوده و درگیر تئوری نبودهاند. همچنین آنچه سیاست را از بستر واقعیاش خارج میکند، همانا تئوریپردازی در مورد موضوعی است که اساسش مبتنی بر عمل و نه تئوری است و با تئوریپردازی تنها بر ابهام موضوع افزوده میشود و البته کنشی هم صورت نمیگیرد زیرا بهطور کلی تئوریپردازی مانع عمل است و در واقع تئوری با عمل نسبت عکس دارد. نیچه درهمین باره مینویسد:
شناخت (تئوری) است که عمل را میکشد... این است آموزه هملت، نه عقل بیمقدار، آن خیالپردازی که بیش از حد میاندیشد به عبارت دیگر، از زیادی امکانات سراغ عمل نمیرود.(۳) (گویی که آدمی گاه از زیادی امکانات ذهنی یا داشتههای مالی است که به سراغ عمل نمیرود از این جهت شاید که ناداشتهها و بیچیزان هستند که همچنین عملکنندگان بزرگ نیز هستند). بنابراین آنچه از نظرات نیچه دراینباره استنتاج میشود آن است که واقعیت زندگی آدمی همچون طبیعت آشتیناپذیر (آنتاگونیست) و تنشزاست این تنش پایان ندارد همچنان که ستیز در طبیعت انتها ندارد. آن سیاستی که تنش را انکار کند و آدمیان را به وضعیتی هماهنگ و بدون تنش امیدوار کند سیاستی است غیرطبیعی، نازیبا و مبتنی بر متافیزیک. پس هنگامی که واقعیت آنتاگونیست (آشتیناپذیر) باشد آنگاه جنگ یا ستیز طبیعت جامعه است. در همین چارچوب هم است که مقوله «اداره معطوف به قدرت» نیچه جای مناسب خود را پیدا میکند. اراده معطوف به قدرت از یک نظر به معنای تحمیل ذهنیت خود بر واقعیت عینی و البته توأم با اعمال اراده و خواست خود نیز هست.
تحقق این مسئله در واقعیت غیراخلاقی جامعه ناگزیر تبدیل به نبرد دائمی و سراسری آدمیان علیه یکدیگر شده که نهایتا مشابه «جنگ همه علیه همه» هابز خواهد بود. اکنون ممکن است که مقایسه هابز با نیچه در ارتباط با مفهوم قدرت به روشن شدن این موضوع کمک کند. به یک معنا نیچه با برداشتی که هابز از قدرت دارد موافق است زیرا از نظر هابز قدرت وسیلهای است که یک موجود زنده به کمک آن خود را در برابر دیگران حفظ میکند. اما از نظر نگاه «طبیعتگونه» نیچه قدرت به فعالیتی گفته میشود که مسئله مهم آن «تخلیه نیرو» است، حال چه به صورت صرف یا اتلاف. اما آنچه نگاه زیباییشناسانه نیچه را از هابز جدا میکند آن است که اندیشه نیچه بر خلاف هابز متکی بر منطقی فایدهگرایانه (ماورای سیاست) نیست. نیچه با صراحت مطرح میکند که در اندیشه کردن به مسئله قدرت میبایستی از هرگونه اصل غایتشناسانه پرهیز کنیم، مسئله قدرت از نظر نیچه آن است که قدرت صرفا تخلیه نیرو است و نه هدفی که باید بدان رسید، در صورتی که قدرت از نظر هابز به ماورای خود نظر دارد، زیرا به دنبال نیچهای است که این نتیجه در خود قدرت نهفته نمیباشد پس منطقی معطوف به فایده در آن وجود دارد که از حیطه زیباییشناسی عبور میکند و به تبعات و نتایج هر عملی نظر میکند.
در همین رابطه هم است که تعریفی که نیچه از «آزادی» و یا «آزاد بودن» ارائه میدهد غریب به نظر میآید. آزاد بودن به نظر نیچه به معنی دست شستن از غایت و آرمان است و یا بهعبارت دیگر آزادی برابر است با پذیرش ضرورت بدون توجه به فراسو و ماورای آن. به این ترتیب همه چیز در توجه به خود سیاست به مثابه فرم و نه ماهیت و معنی اهمیت پیدا میکند. توجه به فرم همان جنبه هنری سیاست ورزیدن است. با این نگاه کل تمدن (که نشأت گرفته از مسیحیت و اندیشه مدرن است) که به پیشرفت و غایت باور دارد از نگاه نیچه یک نوع انحراف از وضع طبیعی قلمداد میشود و بالطبع سیاست در این وضعیت کمتر میتواند که «زیبا» باشد. به عبارتی دیگر نهادهای مدرن به عنوان نهادهای سرکوبکننده طبیعت انسان که لاجرم طبیعت انسانی را محدود میکنند، امکان هرگونه مانوری را از «فرد» سلب میکنند. اینچنین است وضعیت آدمی در دنیای مدرن که نه از آرامش و تسلای باور واقعی به مسیحیت و بهطور کلی به دین برخوردار است و نه از درک حقیقت هنری و هنری زیستن یونانیان.
بدینسان آدمی در یک سرگشتگی و بالطبع بی«عملی» روزگار را سپری میکند. اما اندیشمند دیگری نیز وجود دارد که همچون نیچه اسیر سیاست متافیزیکی نمیشود. کارل اشمیت (۱۹۸۶ – ۱۸۸۸) نظریهپرداز سیاسی معاصر نیز دیدگاههایی مشابه اندیشه سیاسی نیچه دارد. از نظر اشمیت تنها آن تئوریپردازی واجد اهمیت است که در وهله اول تکلیف عمل سیاسی را روشن کند، باقی مسائل از نظرش بیهوده است علاوه بر آن، آنچه انسان را جانوری سیاسی میکند همانا کنش جنگیدن است در واقع آدمی بهعنوان جانور سیاسی (پدیده طبیعی) بهدنبال بقای خود و هستی جامعه است و تنها همین انگیزه هم هست که منشأ کنش سیاسیاش میشود. «بقای هستی ملت یا همان حفظ حاکمیت، در نظر اشمیت، یگانه انگیزهای است که باعث میشود آدمیان به میل خویش به کشتن و کشته شدن تن سپارند و البته همین انگیزه است که در مقام محتوای وجودی (اگزیستانسیال) کنش جنگیدن، آدمی را به جانور سیاسی بدل میکند.(۴) اهمیت ستیز در دیدگاه اشمیت نقش اساسی دارد بهطوری که جهان بدون ستیز و جنگ، جهانی است عاری از سیاست. اشمیت در همینباره در کتاب مفهوم امر سیاسی مینویسد که «جهانی که در آن امکان جنگ به کلی حذف شده باشد، جهانی سر به سر در سایه صلح، جهانی فاقد تمایزگذاری میان دوست و دشمن فلذا جهانی عاری از سیاست خواهد بود.»(۵)
اما با اینهمه گویی که آدمی میل به فریب خوردن دارد و این موضوع به عنوان غریزهای طبیعی حتی سرکوب ناشدنی نیز هست. ممکن است که این فریب حتی در قالب باورهای متافیزیکی عمل کند و حتی این باورها منشأ و لجستیک عظیمی برای کنش سیاسی باشد، مسئلهای که ژرژ سورل، به آن اعتقاد داشته و بر آن صحه میگذارد و تحولات و انقلابهای عظیم تاریخی نیز موید آن است. از طرف دیگر این مسئله همچنین پارادوکس مهمی را در ذهن ایجاد میکند که آیا دیدگاههای نیچه بهرغم رگههای ناتورالیستی قوی با خود ایدههای رمانتیک را به همراه ندارد، موضوعی که البته خود آن را انکار میکرد؟
نادر شهریوری (صدقی)
پینوشتها:
۱ – هیچ انگار تمام عیار کیت انسل ـ پیرسون ترجمه محسن خلیلی صفحه ۱۰۶
۲ - همان صفحه ۱۱۷
۳ - همان صفحه ۱۰۲
۴ – قانون و خشونت، پیشگفتار به قلم مراد فرهادپور صفحه ۱۱
۵ – قانون و خشونت بخش مفهوم امر سیاسی کارل اشمیت ترجمه صالح نجفی ۱۰۳.