مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب شب عاشورای ۱۴۰۰ هجری
امتیاز کاربران 5

تولیدگر محتوا فاخر در اشراق

سوگواره اشراق هستم. همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم.
من در مرسلون تعداد 127 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
شب عاشورای ۱۴۰۰ هجری

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02
در پرونده محرّم

این پرونده را با 802 اثر دیگر آن ببینید

دوباره شب عاشورا شده.دوباره غم غربت روی دلم می نشیند.دوباره حس کسی را دارم که ۱۳۴۰ سال دیر رسیده است.دوباره بغض گلویم را میفشارد که چرا کمکی برای حسین از دستان ناتوانم بر نمی آید.

 دوباره آرزو میکنم حبیب صدایم کند و با دیگر اصحاب نزد عقیله بنی هاشم برویم و بگوییم فردا برادرت را تنها نخواهیم گذاشت.دوباره دوست دارم به همراه حسین در دل شب، خارها را از بیابان جمع کنم و دستانم پر از خون شود اما فردا پای کودکی زخم بر ندارد.دوباره دلم میخواهد تا صبح میان خیمه ها قدم بزنم و صدای مناجات بشنوم.دوست دارم بلندگو را بگیرم و بلند طوری که همه کوفیان بشنوند بگویم که این فرزند رسول خداست که به دعوت شما آمده تا دنیا و آخرتتان را آباد کند.بلند بگویم برگردید به شهرتان.

من میدانم عاقبت این جنگ چه میشود.من میدانم عاقبت شما چه میشود و جز ننگ بی وفایی و حکومت پلید یزید چیزی برایتان نمی ماند. برگردید هنوز دیر نشده است. هنوز تا صبح وقت هست. دوست دارم پیش عمرسعد بروم و بگویم حرف حسین را باور کن.او هرگز دروغ نمیگوید.او سبط رسول خدا و فرزند علی و زهراست.اینها دروغ یاد نگرفته اند. و برایش قسم جلاله بخورم که به گندم ری نمیرسد و در بسترش با ذلت می میرد.

بگویم من دیده ام و شنیده ام ودر کتابها خوانده ام عاقبتت را.باور کن راست میگویم.اما وقتی پوزخند عمر را میبینم دلم میلرزد. چشمانش غم عمیقی دارد اما میخندد.چه کسی گفته چشمها دروغ نمی گویند؟ از قیافه اش میترسم. راستش همیشه از ابن سعد میترسیدم حتی بیشتر از حرمله... چرا که حرمله شدن را در خودم نمیبینم اما عمرسعد شدن را چرا. از عاقبتم میترسم.از ابن سعد شدنم میترسم....

بر میگردم سمت خیمه های حسین.در راه حر را میبینم.دور از لشکر نشسته و چشم از خیمه ها بر نمیدارد.چشمانش نگران است.اینجا چشمان همه نگران است با این تفاوت که بعضی لبخندی مرموز بر لب دارند اما برخی لبهایشان هم حالت غم دارد....

نمیدانم چرا هر چه چشم میگردانم عباس را نمیبینم.احساس میکنم همه غمهای عالم به دوش اوست.غم بی وفایی کوفیان، غم غربت حسین، غم تشنگی کودکان، غم اسیری بانوان، غم اربا اربا شدن علی اکبر و هزاران غم دیگر.شاید هم میخواهد اهل خیام کم کم به نبودنش عادت کنند.نگاهی به خیمه اش می اندازم.شکر خدا هنوز خیمه اش ستون دارد.

 دوست دارم پیدایش کنم و دستانش را قبل از جدا شدن ببوسم و بخواهم برایم دعا کند اما پیدایش نمی کنم... با حسرت بر میگردم به شب عاشورای ۱۴۰۰ هجری قمری. اینجا پر از دسته است و عزادار و نذری. سکوت و خلوت ۶۱ هجری را ندارد. با خودم فکر میکنم واقعا برای غربت حسین چه میتوانم بکنم؟؟؟

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما