خاطرات روحانی شهید محمدمهدی آفرند
قسمت ۱۰:
جنگ شروع میشود. صدام ، وحشیانه و با کمک سلاحهای آمریکا و انگلیس و فرانسه و ... به ایران نوپا حمله میکند. ایرانی که هنوز دوسالش تمام نشده است. محمّدمهدی وقتی فرمان امام را میشنود که سنگرهای جبهه و جهاد را خالی نگذارید، خیلی بیتاب میشود. لحظهای آرام و قرار ندارد مثل اسپند روی آتش میگدازد و بیقراری میکند. رضایت پدر و مادر را با زیرکی جلب و به همراه دوستش محمد سلطانمرادی[1] برای تشکیل پرونده به سپاه رفسنجان مراجعه میکند. محمد ۱۶ ساله و واجد سن قانونی بود اما محمّدمهدی یک سال کم داشت. فرمانده از پذیرش او برای ورود به میدان جنگ خودداری میکند. ناراحت و افسرده به خانه برمیگردد. ناآرام و به فکر راه چاره طول و عرض اتاق را متر میکند.
تنها راه چاره را پیدا میکند. فتوکپی شناسنامهاش را دستکاری میکند و سال تولد را از ۴۴ به ۴۳ تغییر میدهد و سپس یک فتوکپی جدید از روی فتوکپی دستکاری شده میگیرد. خوشحال و ذوقزده وارد خانه میشود و به برادرش محمدجواد میگوید: « بالاخره موفّق شدم نامنویسی کنم حالا میتوانم بروم جبهه.»
برادر با تعجّب میپرسد: « تو که هنوز به سنّ قانونی نرسیدی! چطور اجازه دادند؟! چه کلکی سوار کردی؟!»
شاد و شنگول جواب میدهد: « تنها راه چارهای که به ذهنم رسید این بود که تاریخ تولّدم را تغییر بدهم. با بردن فتوکپی جعلی موفّق شدم ثبتنام کنم.»
۱- مرحوم حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد سلطانمرادی از دوستان صمیمی و بسیار نزدیک شهید آفرند. روحانی انقلابی و تحصیلکرده و استاد حوزه و دانشگاه. ایشان به علت بیماری سرطان درست در شب و ساعت شهادت شهید آفرند یعنی در نیمه شب ۱۹ دیماه و درست در سی و یک سال بعد از شهادت رفیق شفیقش به ملکوت اعلی پیوست. روحش شاد و یادش گرامی.