حرف تازه خستهام از سفر، پر از عهدم
یک غزل حرف تازه آوردم
آفتابم هنوز خاموش است
من شبی بی نظاره و سردم
رفتهام تا نهایت اتمام
تو دعا کن که باز برگردم
بی تو آنگونهام که از سیلی
نشود سرخ گونهی زردم
موج درد است درد بی دردی
بر دلم زخم تازه زن هر دم
بی تو در کوچههای شهر عشق
آخرین بیقرار شبگردم
در نگاهم بخوان و باور کن
این غزل را به اشک پروردم