مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

نوقلم هستم. از تاریخ 14 اردیبهشت 1400 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 14 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
شفا

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ یکشنبه, 26 آذر 02

شفا

 انگار چیزی به گلوم پرید. با اولین سرفه گلوم سوخت. چشمامو باز کردم و همه جا رو تاریک دیدم. ساعت چنده؟ نیمه‌های شب بود. سرفه‌هایم شدت گرفت و حالم بدتر شد. احساس خفه شدن داشتم. سرفه‌های پی در پی و خشک. به زانو روی زمین افتادم و گلوم رو گرفته بودم. همه بیدار شده بودند و وحشت‌زده به من نگاه می‌کردند. بابام دوید سمت ماشین و مامان هم برام آب آورده بود. نمی‌دونستم چه اتفاقی داره میفته. داداشم با ضربه محکمی که به پشتم زد، راه گلومو باز کرد. انگار هوا وارد ریه‌هام شد. مایع غلیظی رو تو گلوم احساس کردم. با فوران خون از گلوم، زانوهام سست شد و از حال رفتم. همه چیز خیلی بی‌مقدمه و یکهو اتفاق افتاد. نمی‌دونم چند دقیقه یا چند ساعت گذشته بود که چشامو باز کردم و سقف بیمارستان رو دیدم. چیزی رو توی بینی‌‌ام احساس کردم، خیلی مزاحم بود دوست داشتم درش بیارم ولی پرستارها نذاشتند! بابا و عموم رو بالا سرم دیدم. نگاه نگرانی داشتند. همه بهت‌زده و نگران منتظر دکتر بودیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده. اطرافم رو رصد کردم. بیمارستان خلوتی بود. شایدم اتاق من خلوت بود. به جز من کس دیگه‌ای داخل نبود. اکسیژنی که از طریق لوله‌های تو بینی‌ام بهم می‌رسید، آزارم می‌داد. بالاخره دکتر رسید و شروع به معاینه کرد.

  • تا به حال سابقه بیماری تنفسی داشته؟

    + نه آقای دکتر. اصلا نمی‌دونیم چی‌ شد اینجوری شد. از هیات که برمی‌گشتیم حالش خوب بود. چیزیش نبود اصلا!

  • عجیبه! بیماری به سرعت پیشرفت کرده و می‌تونه از پا درش دربیاره.

+ چه بیماری‌ای ؟

  • سل. ریه‌ها رو درگیر می‌کنه و در اثر سرفه‌های شدید و خلط‌های خونی بیمار رو از پا می‌اندازه. اینجا کاری از ما برنمیاد. بهتره ببرینش خونه و محیط رو براش سالم و بهداشتی کنین. میکروب یا گرد و غباری بهش برسه ممکنه حالش رو بدتر کنه!

من اصلا از حرف‌هاش سر در نمی‌آوردم. سل دیگه چیه؟ بی‌خیال به بابای نگرانم نگاه کردم. دستش رو گذاشت رو پیشونیم و قربون صدقه‌ام ‌رفت.

  • بابا میشه این لوله‌ها رو از بینی‌ام دربیارم؟ خیلی اذیتم می‌کنه.

+ آره دخترم. الآن به پرستار میگم بیاد. تو تکون نخور فقط.

خلاصه به خونه رفتیم و منم دراز کشیدم و خوابیدم. اما متوجه حضور بابام کنار سرم بودم. از بچگی هر موقع حالم بد می‌شد، میومد بالای سرم می‌نشست و تا صبح قرآن می‌خوند. نجوای آرامش‌بخشی داشت. کم‌کم خوابم عمیق شد و متوجه اطرافم نبودم. همه جا رو سراسر نور دیدم! نوری شدید ولی آرامش‌بخش. مزاحمتی نداشتند. از دور دختر بچه‌ای با چادر مشکی به طرفم می‌اومد، با اینکه چهره‌اش رو نمی‌دیدم ولی می‌دونستم داره لبخند می‌زنه. یه کاسه دستش بود داد بهم و گفت: «میشه برام آب بیاری؟ تشنه‌ام!»

بی هیچ حرفی کاسه رو ازش گرفتم و در یک چشم بهم زدن دخترک رفت. چشمامو که باز کردم هنوز بابام بالا سرم قرآن می‌خوند!  

  • بابا آب میاری برام؟

+ تشنه‌ای؟

  • نه برای خودم نمی‌خوام، اون دختره می‌خواد ...

اشاره به روبرو کردم ولی کسی رو مقابلم ندیدم، متعجب بلند شدم هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم!

+ خواب دیدی دخترم. بخواب بهتر شی.

  • نه بابا خواب نبود. یه دختر بچه اومد بهم یه کاسه داد گفت براش آب بیارم!

   بابام تو فکر فرو رفت و چیزی نگفت. یک هفته بعد برای انجام آزمایش‌های لازم به بیمارستان رفتیم اما در کمال ناباوری اثری از هیچ‌گونه بیماری‌ای نبود.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما