محمدحسین با سرافکندگی رفت تو صف. با اقتدار میکروفون رو گرفتم. بسم الله گفتم و شروع کردم: «آمدهام تا از قدرت گرفتن مشتی مقدسنما جلوگیری کنم. آمدهام تا اعتبار روحانیت شیعه و ائمه جماعات محفوظ بماند و خرج صندلی پست و حقیر و بیارزش شورای دانشآموزی نشود. شورایی که تنها دستاوردش کاسهلیسی مدیر است.» ناظم زیر لب لبخندی زد. ادامه دادم: «کسانی که هر چه میشود از دین مایه میگذارند گزینههای شایستهای نیستند» بچهها هیجانزده شدند و شروع کردن به شعار دادن: «مرگ بر منافق» میدونستم کار طرفدارای محمدحسینه. محکم ادامه دادم: «منافق کسانی هستند که کنار من ایستادهاند» اشتباها به جای این که بگم "مقابل من" گفتم "کنار من" و چون تنها کسی که کنارم بود ناظم مدرسه بود یه پسکلهای محکم خوردم! میکروفون رو از دستم کشید و گفت: «شعور ندارید. نطق انتخاباتی تمومه. فردا انتخابات برگزار میشه. زودتر از موعد!
لینک همین مطلب: «https://eitaa.com/tanzac/1381»