برگزاری انتخابات زودتر از موعد اعصابم رو خرد کرد. میخواستم تو مناظره با محمدحسین حالش رو بگیرم و به چالش بکشمش. انتخابات، دوشنبه یعنی یک روز زودتر از موعد برگزار میشد. بنا شد کمیتهای تشکیل بشه برای صیانت از آراء. دوره قبل پچپچهایی بین بچهها شده بود که مدیر تو صندوقها دست برده. مدیر هم واسه این که این لکه ننگ رو از پیشونیش پاک کنه صیانت از برگههای رای رو به خود بچهها سپرد. من و محمدحسین مسئول کمیته صیانت شدیم و قرار شد سر صندوق حضور داشته باشیم. بالاخره انتخابات شروع شد. از یک ساعت قبل از شروع رایگیری، تبلیغات ممنوع شده بود. بابای محمدحسین که همیشه قبل از نماز میاومد اون روز صبح اومده بود و دم صندوق با بچهها حرف میزد و دعوتشون میکرد به محمدحسین رای بدن! بچهها تو صف بودن که یکهو صدای داد و بیداد و دعوا شروع شد. از پشت میز بلند شدم و سریع دویدم بیرون. دیدم دماغ یکی از بچهها داره خون میاد. نفر پشت سریش نامزد بود و بهش گفته بود بهم رای بده. این بنده خدا هم قبول نکرده و در نتیجه با مشت سعی کرده بود نظرش رو عوض کنه! یعنی انتخابات به این دموکراتیکی واسه فرانسویهام آرزوس!
به هر بدبختیای بود رایگیری تموم شد. بچهها رفتن سر کلاس و من و محمدحسین و چند تا دیگه از بچهها موندیم که رایها رو بشمریم. اول کل رایها رو شمردیم: 256 نفر تو انتخابات شرکت کرده بودن. 126 نفر به خانواده مدیر و ناظم و مربی پرورشی فحش رکیک داده بودن که میشد آرای باطله. شروع کردیم با دقت رایها رو شمردن. 130 رای بود و هر کس حق داشت به پنج نفر رای بده. اون سه نفر مهم نبودند و همه میدونستن قدرت اصلی دست من و محمدحسینه و رقابت هم بین ماست. زیر چشمی حواسم به محمدحسین بود. داشت واسه خودش الکی ضربدر میزد و رایهاش رو بالا میبرد. خدا رو شکر اون حواسش به من نبود! چون من هم همین کار رو میکردم. بالاخره شمارش آراء تموم شد ...
ادامه دارد ...
لینک همین مطلب: «https://eitaa.com/tanzac/1382»