از دفتر مدیر که پرت شدم بیرون دیگه از چیزی خبر نداشتم. نمیدونستم صلاحیتم تایید میشه یا رد. دو روز بعد نتایج تایید صلاحیتها اومد. اسم من تو لیست نبود. مگه میشه؟ چطور ممکنه انتخابات بدون اصلح برگزار بشه. ظهر که تعطیل شدیم یه راست رفتم خونه. قضیه رو به بابا گفتم. عصبانی شد. گوشی تلفن رو برداشت و شماره مدیر رو گرفت. بعد از سلام و علیک و احوالپرسی گفت: «حاجی معلوم نیست دیگه بتونم مثل سابق تو انجمن اولیاء کمک واسه مدرسه جور کنم. امری نیست؟ یا علی مدد»
فرداش دیدم لیست عوض شده. تایید شده بودم. سرلیست!
قرار بود انتخابات سه شنبه برگزار بشه و الان پنج شنبه بود. من سه روز وقت داشتم تبلیغ کنم. پس همه فکر و ذکرم رو گذاشتم واسه پیدا کردن شعارهای خوب!
لینک همین مطلب: «https://eitaa.com/tanzac/1378»