از جمله سنتهای شگفت پروردگار عالَم یکی آن است که تو را به چنگال درد و ترس و واهمه می فشارد تا در انجام کار تو را به لذتی غیرقابل باور رساند.
تو در آن هنگام که هنوز به انجام کار نرسیده ای و در ازدحام درد و مشقات خویش دست و پا میزنی چون از شکوهِ پایانش بی خبری همواره زبان به شکایت می گشایی که چرا تو را بدین آتش بلایا فکنده اند اما چون از آن همه درد فارغ شوی و به شیرینی پایان کار رسی چنان به وجد و بهجت درآیی که آرزو کنی به دفعات آن ترس و ناکامیها را تجربه کنی تا به لذتِ شُکِّ ابتهاجِ منتهای کار رسی.
و در این دنیای شیرین واقعیت شگفت دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه تو در همان هنگامی که در انبوه درد و مشقات خویش نالانی، ملائکه ای که واقف به بهشتِ پایان کارت هستند با نظاره ی درد تو خندانند...!