شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)
شیروانه - 3
خانه زیبایی داشت. دیوار قدیمی و سالن کوچک و یک آشپزخانه اُپن و تلویزیونی غیر تخت! برایمان چای آورد که بسیار چسبید و خستگی روز را از تنمان زدود. گرم صحبت شدیم. از پسرش که در تهران چلو کبابی زده برایمان گفت. میگفت همه دارند از روستا میروند و مقصد بیشترشان هم تهران است. از بیتوجهی دولت به روستاییها و کشاورزان گلایه کرد و ادامه داد: «چون از جهانگیری بدم میاد، به روحانی رای ندادم.» از رایش به رئیسی در انتخابات خبر داد و استدلال محکمی هم برایش داشت: «سیّدِ خادم الرضا رو ول کنم و به این شیخ رای بدم؟» با خود گفتم: «این برهان، کمر فلسفه سیاسی معاصر را شکست!» دوستم گفت: «حاجی شما وظیفت رو انجام دادی. ایشالا ماجوری عند الله.» من هم چیزی نگفتم. خادم میگفت مدتی است چشمم ضعیف شده. آمدم بگویم پیگیری کنید شاید به خاطر دیابت باشد که رفیق عزیز گفت: «حاجی! آیة الکرسی بلدی؟ دستت رو بذار روی چشمت و آیة الکرسی بخون. ایشالا خوب میشه» با نسخهای که بهنام پیچید، دیگر سکوت کردم و نظارهگر گفتگویشان شدم. به آن یکی دوست معمم اشاره کردم و گفتم: «با تلفنشون یه زنگ به رفیقت بزن ببین کجان؟ پس چرا نیومدن؟ ما که هر چی با گوشی میگیریم آنتن نمیده.» تماس گرفتیم اما باز هم آنتن نمیداد. ما هم بی خیال نشستیم و گپ و گفت را ادامه دادیم و سلفی گرفتیم! مشتی میگفت: «چرا نگرانید بابا! خوب اگه ماشین بیاد دم مسجد، صداش اینجام میاد دیگه» و البته درست هم میگفت. صدایش آمد و شیخ راننده و رفیقش از تکیه سفلی برگشتند.
لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129569285»