شیطانکده
شیطان2121: قربان یکی از شیاطین گشتی گزارش داده که یه مورد درجه 10 داریم... گفته هرچی بهش فشار آوردم نه با زبونش گناه میکنه نه با چشم و گوش. روزه هم که هست، دو روز دیگه شعبان تموم بشه و ما تعطیل کنیم میره مرحله بعد!
شیطان 321: شیطون گشتیها توشون اسکول زیاد پیدا میشه! نرم ببینم آدمه با زبون روزه خواب بوده یا قرآن میخونده این دیده ثواب براش مینویسن، الکی گزارش رد کرده باشه ها...
شیطان2121: نه قربان با دوربین نظارتی نگاه کردم. البته این ماه شعبانه زیاد از این مورد که فرمودید پیش میاد. بعدش یه جوری حق الناس میندازیم گردنشون که با بالن هم نتونن برن بالا. ولی خدا رو شکر این گوشیا کارو آسون کرده!
شیطان321: ای خاک تو سرت کنن احمق! دهنم مزه «زقوم» گرفت سوخت...
شیطان2121: چرا قربان؟
شیطان321: گفتی خدا رو شکر دیگه!
شیطان121: چه خبرته 321؟ میخوای ما رو بکشی؟ ماه شعبونه خودمون اعصاب نداریم این هم هی مته به مغز ما فرو میکنه!
شیطان 2586: خدا رو شکر من نگفتم خدا رو شکر!
(شیطان121 نعره ای زد که همه سه میلیون و دویست و شصت و هفت هزار و چهارصد و پنجاه و یک شیطان داخل اتاق خودشان با زبان خوش یک لیوان «غساق» جوشان خوردند و در حالی که شکمشان سوراخ شده بود، شروع به کار کردند)
شیطان 3546 (در گوش شیطان5456): نترس هر سال قبل مرخصی ماه رمضون همین بساطه! باز خوبه این سالا کار رو ریل افتاده ما هم نیستیم خودشون گناه میکنن، قبلا بساطی بود ماه شعبان!
شیطان121 (که پس از خوردن «حمیم» آرام شده) : بده من پرونده اون یارو رو! وای به حالتون اگه پرونده رو بفرستم برا وسواس خناس و یارو درجه 9 باشه! اصلا قبلش خودم باید برم چک کنم به شما حیف نونها اعتباری نیست!
(شیطان121 پرونده جوان درجه 10 را باز میکند)
شیطان: عه علیه ... علی! این علیه... رفیقیم با هم... این که داشت خوب گناه میکرد چطو یهو عارف درجه 10؟
شیطان321: میشناسیدش قربان؟
شیطان121: آره بابا من که میدونی شیطون انسی هستم. روزا میرم رفیق ناباب اینا میشم شبا میام اینجا که یه لقمه نون حلال ببرم برا زن و بچم. آقا من رفتم! جناب شیطان56 زنگ زدن بگید رفته ماموریت!
(شیطان 121 از درب شیطان کده خارج میشود)
شیطان 2586: هوففففف! خدا رو شکر به خیر گذشت!
(صدای آژیر به همراه چراغ قرمز چشمک زن روشن شد و بلافاصله دو عفریت شیطان2586 را کشانکشان با خود بردند)
شیطان2121: قربان اینو کجا میبرن؟
شیطان321: میبرن یه مسجدی جایی سخنرانی گوش کنه دیگه ... تو به کارت برس!
منزل جوان درجه دَه
جوان: مامان من که پام شکسته نمیتونم برم بیرون، میشه گوشی منو ببری تعمیر؟
مادر جوان: وا دو روزه خونه موندی بهم کمک میکنی چه انتظارایی از آدم داریا؟
جوان: مامان جون، من که با همین پای شکسته ظرفا رو شستم، عدس و برنجاتم پاک کردم اینقدر نمیارزم که گوشیمو ببری تعمیر؟
مادر جوان: پا شو برو دارن در میزنن... ای بابا هی یادم میره تو پات شکسته!
(چند دقیقه بعد)
مادر جوان: اگه این رفیقای الدنگت گذاشتن دو دیقه به مامانت کمک کنی!
جوان: (در حال شستن فرشها) چی شده مامان؟ کی بود؟
مادر جوان: هیچکی، رفیقت بود. جزوه درس شیمیت رو میخواست، گفتم پاش شکسته نرفته دانشگاه! (زیر لب میگوید خوب پیچوندمش. اگه گوشی رو میآوردم بچم از راه به در میشد)
شیطانکده
(شیطان121 پرونده را رور میز انداخت و پا هایش را روی آن دراز کرد و گفت:) خب اینم از مشکل جوون درجه 10 ...
شیطان321: قربان حل نشده که هیچ، شما هم یک درجه تنزل پیدا کردید و مدیریت اینجا الان دست آقای شیطان212 هست.
شیطان121: کدوم خری این دستور رو داده!
شیطان56: جناب خر پشت سرت ایستاده الاغ!
شیطان121(دستپاچه بلند میشود): قربان چی باعث شده اینجا تشریف بیارید!
شیطان56: اون مورد درجه 10 که الان 11 شده!
شیطان121: حتما اشتباهی رخ داده قربان! من خودم بهش رسیدگی کردم!
شیطان56: احمق جان مانیتور رو ببین! تو فقط درجه مادرش رو آوردی پایین که گوشی رو انداخت تو آشغالی و به پسرش گفت اومدن جزوه بگیرن ازت!
شیطان121: عفو بفرمایید قربان! جبران میکنم.
شیطان56: برو کنار شیطان2121 بشین پای سیستم.
شیطان2121: آخ جون! بالاخره همنشین یکی شدم با درجه سه رقمی. خدا رو شکر!
(شیطان56 آتش از گوشهایش بیرون میزند. دستش را بالا میبرد تا با یک صاعقه شیطان 2121 را بفرستد مسجد محل. ناگهان شیطان 3546 فریاد میزند: «ایست! همه دست نگه دارن...» شیطان56 با تعجب نگاهش میکند و میگوید: «چیه؟ باز چی شده؟»
شیطان 3546: هلال ماه مبارک رمضان رویت شد.
شیطان56 نعرهای زد و محو شد!