گفتم : آیا شما می دانید
چرا پیامبران مبعوث شدند؟
گفتند : شما بفرمائید
گفتم : حافظ ابو نعیم در کتاب حلیة الاولیاء از ابو هریره روایت می کند که پیامبر اکرم فرمودند :
آن شبی که به معراج برده شدم
در آسمان ،
پیامبران اطراف من جمع شدند
پس خداوند تعالی به من وحی کرد :
ای محمد! از پیامبران بپرس
به چه چیزی مبعوث شدید؟
من هم از آنها پرسیدم
گفتند :
به گواهی دادن بر لا اله الا الله
و اقرار کردن بر پیامبری تو
و اقرار بر ولایت علی بن ابی طالب
وقتی این روایت رو خوندم
مردم باصلوات تشویقم کردند
ولی علمای سنی و وهابی
با تعجب به همدیگه نگاه میکردند
ولی چون از کتاب خودشون دلیل آوردم ، مجبور شدند قبول کنند
طرف مناظره هم با عصبانیت پا شد و از مجلس بیرون رفت
منم به یکی از محافظینم اشاره کردم که اون رو تعقیب کنه و بفهمه کیه و کجا میره؟
بعد از اتمام مجلس،
جمعیت دور تا دورم حلقه زدند و تبریک می گفتند
یکی از علمای سنی
پیش من آمد و تشکر کرد و گفت :
پسر جان
ما می دونیم حق با شماست
و با حرفای امروز شما
کاملا یقین پیدا کردیم
ولی چکار کنیم که نمی تونیم
راه اجدادمون رو کنار بگذاریم
گفتم : حتی اگر بدونید
راهشون باطل بوده؟
اونم سرشو انداخت پایین و رفت
یکی دیگه اومد و آروم گفت :
کارِت حرف نداشت پسر
من امروز به لطف تو تونسنتم
مذهب حق رو پیدا کنم
منم تبسمی کردم و گفتم : الحمدلله ، خوشحالم ...
قسمت یازدهم
یکی دیگه از علما گفت :
همه حرفاتو قبول کردم
ولی هنوز یه ذره تردید دارم
گفتم : قبول داری که احتیاط واجبه؟
گفت : بله
گفتم قبول داری که
دفع ضرر احتمالی ، واجبه؟
گفت : بله
گفتم : اگر یه بچه یا دیوونه
بهت بگه که پشت دیوار
یکی قایم شده
و میخواد تو رو بکشه ،
چقدر احتیاط میکنی؟
چقدر سعی میکنی
به سمت اون دیوار نری؟
گفت : درسته خُب
گفتم : حالا این همه عالم شیعی
در این 1400 سال بهت میگن :
امامت یا به قول خودتون ولایت هست
شیعه هست
امام زمان هست و...
چرا احتیاط نمی کنی؟
چرا تحقیق نمیکنی؟
چرا تعصب کورکورانه رو کنار نمیذاری؟
الآن اکثر علمای جهان ، سنی و مسیحی و یهودی و...
به حقانیت شیعه اعتراف کردند
به امامان شیعه اذعان کردند
گفت : بازم قانع نشدم
گفتم : چقدر آیه و روایت
در شأن علی و اهل بیت داریم
گفت : خیلی
گفتم : چقدر آیه و روایت
در شأن خلفای راشدین داریم؟
گفت : هیچ
گفتم : پس چرا میخوای
پیرو کسانی باشی که مشروعیت ندارند؟
بهر حال
یا امامت هست یا نیست
اگر نیست ، ما که ضرر نکردیم
و خدا هم به خاطر این اعتقاد
ما رو عذاب نمیکنه
چون با این اعتقاد ،
به کسی ضرر نزدیم
اما اگر امامت هست ،
شما ضرر می کنید
شما بازخواست می شید
شما به خاطر عمل نکردن
به آیات و روایات عذاب میشید.
اونم گریه کرد و گفت :
بسه دیگه حالا قانع شدم
ممنون که روشنم کردی
یکی دیگه اومد و پرسید :
شما چرا توی اذان
اشهد انّ علیا ولی الله میگین؟ ...
قسمت دوازدهم
گفتم :
اولا بفرمایید
که شما قبول دارید
کم یا زیاد کردن اذان اشکال داره؟
گفت : معلومه که قبول دارم
گفتم : خوب چرا شما
« حی علی خیر العمل » رو
از اذان حذف کردید ؟
چرا شما جمله
« الصلاة خیرُ من النوم » رو
به اذان اضافه کردید ؟
پیرمرد به فکر فرو رفت و جوابی نداد.
گفتم : اما جواب شما
هیچ کدوم از علما و فقهای شیعه ،
شهادت بر امام علی رو
جزو اذان و اقامه نمی دونند
بلکه به نیت استحباب
در کنار شهادت بر رسالت پیامبر
آورده می شه .
پیرمرده خوشحال شد و گفت :
ممنون که روشنم کردی
در همین لحظه
محافظم رحیم اومد و گفت:
آقای شیعه ، من دنبال اون آقا رفتم ،
حدس بزنید کجا رفت؟
گفتم : کجا؟
گفت : سفارت آلمان ،
یارو آلمانی بود
همینجوری لباس عربی پوشیده بود
منم دستی به محاسن تازه روئیده خودم کشیدم و به فکر فرو رفتم
بعد از کمی مکث گفتم :
آقا رحیم با محمد برو
در مورد حادثه دیروز ( برائت از مشرکین ) تحقیق کنید
شاید اون حادثه هم
به همین آلمانیا ربط داشته باشه
ولی علی ( محافظ دیگه ) رو نبرید
میخوام کنارم بمونه
چند روز گذشت و خبری از اونا نشد
موسم حج هم تموم شد
حجاج آماده برگشتن به ایران شدند
و من همچنان
منتظر رحیم و محمد بودم
چند روز بعد خبر رسید
که رحیم پیدا شده
منو به یک زباله دونی بردند
خیلی وحشتناک بود
وای خدای من
جسد بی سر رحیم
توی زباله دونی بود .
حالت تهوع پیدا کردم
گریه و زاری کردم
نگران محمد شدم
به سفارت ایران خبر دادم
زا اولین پرواز ،
جنازه رحیم رو بردن ایران
هر روز به سختی می گذشت
منتظر خبر بدی از محمد بودم
خدا خدا میکردم
که اتفاقی براش نیوفتاده باشه
تا که یه روز یه آقایی
با لباس عربی اومد پیشم
می گفت که از محمد خبر داره
دنبالش رفتم
انتظار داشتم
بازم جسد محمد رو نشونم بده
تا که به یه کوچه ای رسیدیم
ناگهان چاقو درآورد
و به طرفم حمله ور شد
منم شوکه شدم و به زمین افتادم ...
قسمت سیزدهم
وحشیانه پاشو گذاشت روی سینه من
و چاقو رو به سمت من پایین می آورد
ناگهان محافظم علی سر رسید
و جلوش رو گرفت
با هم درگیر شدند
بعد از چند لحظه
چند نفر دیگه به کمک اون مرد عرب اومدند و ما مجبور شدیم فرار کنیم
ناگهان درب یه خونه ای باز شد
و حدود ده نفر از اونجا بیرون اومدند و به طرف ما می دویدند
خیلی ترسیده بودم
نه از پشت راه فرار داشتیم نه از جلو
آن ده نفر که به ما رسیدند ، ایستادند
اون عقبیا هم رسیدند
از خدا کمک خواستم و شهادتین گفتم
یک نفر از همون خونه
سرشو بیرون آورد و داد زد :
بیاین اینجا بیاین داخل
آروم و با ترس به اون ده نفر نگاه می کردم و از وسطشون عبور کردیم
ما داخل خونه شدیم
و اونا با اون تبهکاران درگیر شدند
بعد از یک ساعت ،
اونا رو دست بسته داخل خونه کردند
و توی اتاق زندونی شدند
یه آقایی با لباس عربی وارد شد
صورتش رو با چفیه قرمز مخفی کرده بود
چفیه رو برداشت و سلام کرد
ناگهان علی ذوق زده شد و بغلش کرد و گفت :
باورم نمیشه این محمد خودمونه
منم خوشحال شدم و بغلش کرد
افراد خونه رو معرفی کرد و گفت :
شما در امان هستید
این دوستان همه شیعه اند
منو از دست آلمانیا نجات دادند
گفتم : مگه چه اتفاقی افتاده؟
گفت : همون طور که امر فرمودید
در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم
ما رفتیم سفارت آلمان
فهمیدیم که فرماندهی نظامی آل سعود ، در اون حادثه ( برائت از مشرکین) به عهده یک افسر آلمانی بنام ژنرال اولریخ وِگِنِر بوده
بیشتر کشته ها ، مربوط به روزهای پس از حادثه است
چون این افسر کثیف و ماموران سعودی، اجازه مداوای مجروحین حادثه رو در بیمارستان ها ندادند.
گفتم : مگه در اون حادثه ، چند نفر شهید شدند؟
محمد سرشو پایین انداخت و با چشمانی خیسِ اشک گفت:
402 نفر که همه شون مردم عادی و بی دفاع بودند
اون نامردا حتی به زنان و جانبازان هم رحم نکردند
متاسفانه اکثر شهدای حادثه از زنان بودند
گفتم : وای خدای من
اینا دیگه چقدر پست فطرتند
کمی مکث کردم و گفتم : راستی زخمی چی؟
چند نفر زخمی شدند؟
گفت : حدود 649 نفر
گفتم : رحیم چرا کشته شده؟
گفت : ما در مورد اون یارو آلمانیه که باهاش مناظره کردید داشتیم تحقیق میکردیم
تا اینکه لو رفتیم و ما مجبور شدیم فرار کنیم...
قسمت چهاردهم
ما رو اونقدر تعقیب کردند
تا آخر مارو گرفتند و زندانی کردند
توی زندان با سه تا خانم ایرانی
هم سلولی بودیم
وضع اونا خیلی ناجور بود
اون بی غیرتا خانما رو اذیت می کردند
اجازه حجاب بهشون نمیدادند
پیراهن خودمون رو بهشون دادیم
با یه پارچه هایی
موهای خودشون رو پوشونده بودند
گفتم : اون خانما کی بودن؟
چطور از اونجا سر در آوردن ؟
گفت : اون خانما رو بعد از اون کشتار وحشیانه ، دزدیده بودند و هیچکسی نمی دونست
هر سه تاشون ایرانی بودند
هیچ کس از مفقود شدن اونها خبر نداشت
اگر بلایی سرشون می اومد هیچکس خبردار نمیشد
اونا برای اینکه مارو عذاب بدن
هر ساعت یک نفر می اومد توی زندان و خانما رو اذیت می کرد
و ما هربار با اونا درگیر می شدیم
تا اینکه دفعه آخری تصمیم گرفتیم فرار کنیم
به خانما چاقو دادیم و گفتیم
اگر یارو اومد طرفتون اونو بکشید
ما هم میریم نگهبانان بیرون رو میکشیم
نقشه رو اجرا کردیم و فرار کردیم
اما درب سفارت قفل بود
با نگهبانان درگیر شدیم و در رو باز کردیم
رحیم مارو بیرون کرد و خودش همونجا موند و در و قفل کرد تا دستشون به ما نرسه
اون به تنهایی با آلمانیا درگیر شد و من هرچه صداش زدم، بیرون نیومد
در حین فرار با این دوستان برخورد کردیم
کمکمون کردند و مارو به این خونه آوردند.
گفتم : حالا خانما کجان؟
گفت : خانما رو تحویل سفارت ایران دادیم
گفتم : خدا رو شکر که حالت خوبه
اما از اون آلمانیه چی فهمیدی؟
گفت : کدومشون ؟
فرمانده نظامی آل سعود
یا اون مناظره ایه؟
گفتم : اون که باهاش مناظره کردم
گفت : اسمش بیلیان گالر هست
تا چندسال پیش برای آل سعود جاسوسی می کرد
متاسفانه یکی از پرونده هایی که پیدا کردیم ، پرونده پدر شما بود
منم با تعجب گفتم : پدر من
قسمت پانزدهم
اون بوده که به حکومت ،
گزارش شیعه شدن پدر شمارو داده
اون بوده که توی کوچه ،
مادرتون رو سیلی می زده
اون بوده که درب خونه شما رو
آتیش زده
اون بوده که آب و برق شمارو
قطع کرده
و مردم رو بر علیه شما تحریک می کرده
اون بوده که به مردم میگفته
شما کافر شدید تا مردم شمارو اذیت کنند
اون بوده که به فامیل شما اطلاع داد
که شما قصد داشتید از شهر خارج بشید
حرفای محمد
منو یاد خاطرات تلخم انداخت
اون می گفت و منم گریه می کردم
محمد کمی مکث کرد
سرشو پایین انداخت و با یه بغضی گفت:
و از همه بدتر
اون بود که لگد به شکم مادر شما زد
و بچه توی شکمش رو سقط کرد
اون بود که خواهر شمارو
از دست باباتون گرفت و انداخت زمین
گفتم : بسه محمد نگو
مثل زنان زدم زیر گریه و ضجه
محمد منو در آغوش گرفت
یتیمانه با هم گریه می کردیم
بعد از اینکه آروم شدیم گفتم :
محمد جان
اینا که می خواستند منو بکشند
آلمانی بودند؟
گفت : بعد از مناظره آخر شما
محبوبیت شیعیان
بین اهل سنت بیشتر شد
و گرایش جوانان سنی و حتی وهابی
به شیعه بیشتر شده
به خاطر همین
هم آلمانیا و هم حکومت آل سعود
شمارو خطری برای خودشون می دیدند
و تصمیم گرفتند شمارو بکشند
تا دیگه نتونید از شیعه دفاع کنید.
محمد که اینو گفت
من به فکر فرو رفتم
و تصمیم گرفتم به جای اینکه
خودم تنها با جهل مردم مبارزه کنم ،
حداقل ده نفر رو به شاگردی بگیرم
و اونارو در فن مناظره قوی کنم
که اگر بلایی سر من اومد
لااقل یه نفری باشه راه منو ادامه بده
در اولین فرصت به ایران برگشتم
مدرسه فرق و مذاهب تاسیس کردم
و در طول دو سال 50 شاگرد برای مناظره با انواع مذاهب تربیت کردم.
پایان
نویسنده : حامد طرفی