صداقت علوی
- ابوطفیل! تو که از بنی هاشم نیستی! چرا محبت علی را انکار نکردی؟
- آه یا بن حَنفیه! ... شورای عُمر را به یاد داری؟
+ آری، اما من آن زمان کودک بودم!
- من آن جا بودم محمد، جوان بودم و بازیگوش، از پشت در به حرفهایشان گوش میکردم. پدرت به ایشان گفت آن چنان با شما احتجاج کنم که نه عرب توان رد آن را داشته باشد و نه عجم... پس از بیان هر دلیل، آن ها را قسم میداد. تمامشان به برتری او گواهی دادند.
- میگویند زبیر به نفع پدرم و طلحه به نفع عثمان کنار رفت و سعد نیز رأی خود را به عبدالرحمن واگذار کرد! سپس عبدالرحمن بین عثمان و پدرم علی، عثمان را برگزید!
+ آری، میدانی چگونه؟
-نه اما از پدرم شنیدم که میفرمود: «خدا را چه شورایی! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان به گفتگو بنشستم. اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید و این دوخت و آن برید ...»
+به خدا که پدرت راست گفته! علی در آن روز حاضر نشد به عبدالرحمن "دروغ" بگوید و جاده خلافت سیزده سال کج شد ... باور کن محمد هر روز از این سیزده سال گمان میبردم که علی اشتباه کرده و باید برای مصلحت اسلام دروغ میگفت. به خطای علی باور داشتم تا وقتی که فتنه معاویه را دیدم. آن گاه دریافتم صداقت علوی ماندنی است اگر چه برود و مکر اموی رفتنی است گر چه بماند!
لینک همین مطلب: «صداقت علوی (cloob.com)»