خودش هم از گناه خسته شده بود. اما هرکاری می کرد نمی توانست چشم بر لذت نقدِ حرام ببندد و دل به لذت نسیه بهشت بسپارد. به دنبال شاه کلیدی بود تا خودش را نجات دهد. هیچ کس را بهتر از پیامبر نمی شناخت که طبیب دردهایش باشد. خدمت ایشان رسید و دردش را گفت.
حضرت رسول داروی صداقت را برایش تجویز کرد. او هم قسم خورد که به این درمان عمل کند تا درد روحش درمان شود.
از داروخانه نور که خارج شد، نگاهش به تیرِگناهِ شیطان، آلوده شد و دلش را هوایی کرد! دوباره درد گناه تمام وجودش را گرفت. نسخه پیامبر به ذهنش آمد. با خودش دو دوتا چهارتا کرد... اگر پیامبر مرا ببیند و از من بپرسد چه کردم چه بگویم؟
اگر بگویم تن به گناه دادم، شرمنده این رسوایی هستم و باید تن به شلاق خشم حد الهی بدهم. اگر هم انکار کنم دروغ گفته ام و از نسخه ای که او برایم پیچیده است سرباز زدم و باید کفاره قسم بدهم...
هرچه حساب و کتاب کرد، دلش راضی نشد. حالا دیگر درد گناه فروکش کرد و آرامش به وجودش برگشت!
چه معجزه ای داشت این نسخه صداقت!!
برگرفته از روایتی در. تفسیر نمونه ج ۱۱ ص ۴۱۳.