صدر المتألهین پس از بیان عشق حقیقی در انسان های مافوق ، به بیان گوناگونی محبوب های انسانی می پردازد و می گوید: اختلاف افراد نوع انسانی در میان سایر انواع موجودات، بی نظیر است. به این بیان که خمیره و سرشت انسانی به گونه ای رقم خورده که استعداد اتّصاف به هر صفتی و انتقال به هر صورتی را داراست. به بیان فنّی و فلسفی، در موجود بشری ، انسانیت نوع اخیر نیست، بلکه عندالتحقیق، نوع متوسط است که در ذیل آن انواعی مندرج است؛ یعنی آدمی، حیوانی است که فصل اخیر و مقوم آن به دست خودش و به کمک جوهر علم و عمل او، تشکیل می شود. این فصل اخیر می تواند بهیمیت، سبعیت، شیطنت یا فرشتویت باشد و آب و گل وجود آدمی ، به گونه ای سرشته شده که قدرت تعالی و تکامل از مرتبه حیوانیت به بالاترین درجات فرشتگان مقرب را دارد و می تواند صحنۀ بروز حیات خود را از عمق چاه ها تا اوج آسمان ها برگزیند.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگـر تـا چه حـدّ اسـت مکـان آدمیـت[1]
به همین دلیل، بعضی افراد بشر، در رتبۀ چهارپایان قرار دارند که نفس آنان همان نفس شهوانی است و بعضی دیگر در درجۀ درندگان هستند که نفسشان، نفس غضبیت است و بعضی دیگر در مکانت شیطانی و برخی هم در منزلت ملائک به سر می برند که البته هر یک از این چهار صورت خودش انواع بسیاری داردکه از شماره بیرون است. بدین ترتیب، اوّلین سخن صدرا در این مقام، آن است که، نوع بشری، انواع بسیار متنوع و مختلفی دارد.
سخن دوم این که محبوب هر موجودی ، مشابه و مشاکل و مماثل با خودش است و لاجرم ما بین هر موجودی و محبوبش، نوعی سنخیت و همگونی برقرار است و به تعبیر لطیف مولانا:
ذرّه ذرّه کان در این ارض و سمـاست
جنس خود را هر یکی چون کهرباست[2]
و اجمالاً این که، این سخن مشهور، حکیمانه و بخردانه است که « السنخّیة علَّة الانضمام» یا « الجنسیه علّه الضّم »[3] و این قانون کلی در موافقت ها و معاشرت های خالی از محبت و عشق نیز ساری و جاری است، چه رسد به پیوستگی های حبّی و قلبی.
مطلب سوم آن است که بازوی مقتدر هستی، در نهاد و نهان هر موجودی، علاقه و محبت قرار داشتن و باقی بودن بر کامل ترین و بالاترین موقعیت به حالت مخصوص آن موجود را، ارتکاز بخشید، به طوری که هر موجودی خواستار این است که اوج حالات مختص به خودش را دارا باشد؛ مثلاً اگر انسانی، طلب علم را محبوب خودش قرار داده، به طور فطری و غریزی خواهان قرار گرفتن در نقطۀ اوج قلّۀ دانش است و نیز کسی که شهرت و قدرت و ثروت را وجهۀ همت و محبوب سریت خود برگزیده، به مقدار اندک آن سر فرود نمی آورد و قانع نمی شود و هم چنین سایر اصناف. بنابراین، نفس شهوانی ، خواهان عمری ابدی است که به لذّات و تمتعات شهوانی نائل شود و از عیشی بدون طیش بهره مند باشد و لذا دائماً میل مفرط به مآکلت و مجامعت دارد و دیگر هیچ. هم چنین نفس غضبی در پی زندگی جاویدی استکه ریاست و آقایی بر دیگران و غلبه بر دشمنان و انتقام از اذیت کنندگان بدون هیچ گونه مانع و رادعی محبوب اوست. به همین دلیل، همواره علاقۀ شدید به قهر و غلبه دارد. نفس شیطانی هم ، درصدد نیل به منتهای مکر و خدعه و نیرنگ و دروغ و در کمین دستیابی به نقطۀ اوج تدلیس و تلبیس، به وسیلۀ اظهار مقدمات باطل و نادرست به صورت حق و درست است و با این محاسبه، بشری که فصل مقوم آن شیطنت است، همیشه عاشق حیله و وسوسه و سیر در اوهام باطل و خیالات کاذب است، همان طوری که قرآن در وصف شیطان می فرماید:
« یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان إلا غرورا »؛[4]
«شیطان به آنها وعده های (دروغین ) می دهد و به آرزوها سرگرم می سازد، در حالی که جز فریب و نیرنگ، به آن ها وعده نمی دهد.»
و نهایت آن که بشری که فصل اخیر و مقوم او، ملکیت و فرشته بودن است، عالی ترین مرتبۀ حالاتش این است که بر چکاد قلۀ معارف، آنگونه که در واقع هستند، صعود کند و باور راستین و قلبی به خدا و مسائل غیبی و ارسال رسل و انزال کتب داشته باشد و به دنیا و متعلقات آن وارستگی و به خلوت و تنهایی برای نجوای با حضرت حق و اندیشه در صنعت او ، وابستگی به خرج دهد و در دایرۀ قسمت و تقدیر ، نقطۀ تسلیم باشد. به همین دلیل ، چنین نفسی تا ابدیت عاشق معارف الهی و با سرور و نشاطِ یاد خدا به سر بردن و بی پرده و حجاب ، با خدا بودن است و همواره آرزومند ارتحال از این نشئۀ مجازی و اقامت در سرای حقیقی باقی ، برای لقای حق و استغراق در انوار جمال و سبحات جلال ربوبی است.
[1] . سعدی ، کلیات، طیبات، ص 808.
[2] . مثنوی معنوی، دفتر 6، 2900.
[3] . مشابهت و هم جنس بودن ( دو چیز) ، عامل پیوستگی و همراهی( آن دو چیز ) است.
[4] . نساء ، آیه 120.